Thursday, July 1, 2021

معبد

 جمعه شب‌ها - اگر توانم را در هفته خرج کرده باشم - تب میکنم. سر راست. کارها را جمع می‌کنم و چراغ‌ها را خاموش می‌کنم و دراز می‌کشم و تب توی تنم جولان می‌دهد. چند ساعتی سرفه میکنم و بعد برمی‌گردم به زندگی. انگار دو ساعت وقت خسته بودن داشته باشم و تمام. تن را با درد تقسیم کرده‌ایم. سهم من حوالی دوازده شب تمام می‌شود. بعد درد می‌آید. کمر. سر. تن. آخر شب، روز تا ظهر و تعطیلات تن برای اوست. مابقی برای من.

مقابله‌ی منصفانه‌ای نیست. معامله‌ی ناگزیری است اما.


No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...