Thursday, July 29, 2021

.

پسر لینکدینم رو چک کرده و یادم انداخته که به شدت نرد بود. اونقدر که براش صحبت عادی و روزانه سخت بود. به شدت دلش میخواست چیز دیگه ای باشه. یه آدم معمولی پر از اتفاقات معمولی ولی خب از کنش های انسانی به شدت می ترسید. دلش میخواست دور بمونه و دلش میخواست قلب اتفاقات باشه. اما خب از حضور در فضاهایی که بهشون آشنا نبود میترسید و از اونها ابا داشت. گمونم یه پروژه دستم بود که باید تحویل میدادم و میترسیدم دیر کنم و کمک خواسته بودم که گفت بیا با هم انجام بدیم. چند ساعت فشرده کار کردیم و صبح تموم شده بود. بعد دیگه ندیدمش. بعد هم از ایران رفت.

چرا یادم مونده اما؟ چون دست چپش رو مدل دست چپ من نگه میداشت. وقتهایی که مستاصلم و وقت هایی که ذهنم شلوغه و وقت هایی که صحبت روزانه و عادی برام سخت میشه و به شدت میخوام جای دیگه ای، کس دیگه ای باشم، دست چپم رو مدل دایناسور جمع میکنم. زاویه آرنج سی درجه به درون، زاویه مچ چهل درجه رو به بیرون. از حالت های بدنه که به شدت از دیده شدنش خجالت میکشم چون خود بی دست و پا و ناتوان درونمه که داره سعی میکنه در دنیا دوام بیاره و حتی نمیدونه باید دستش رو چطور نگه داره. یادمه نصفه شب بود و داشتیم در مورد یه چیزی صحبت میکردیم که یادم نیست چی. اون تصویر دستش رو اونجا دیدم و بعد هیچ چیزی ازش به یادم نموند.

یادم انداخت که مدت های مدیدیه دیگه دستم رو اونطور نگه نمیدارم. حالا به ندرت در برابر جهان اونقدر بی دست و پا میشم. شاید اما راز تمامش همینه. یکبار دیگه از نو شروع کنم.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...