Friday, July 16, 2021

اطلسی

میدونی اسماعیل، تلخی که امانم رو برید یادم اومد توی کابینت یک ظرف بزرگ نبات داریم. از سری تجملات مجاز به وقت هجوم هورمون ها در بعضی از ماه ها، همین استفاده از یک یا دوتا شاخه نباته. البته که به ندرت. شاخه ی نبات رو که لغزوندم توی لیوان قهوه حالم خوب شد. وگرنه که تمام ساعت های قبلش رو دائم پایین رفته بودم. این وقتها که توجیه تقویمی برای به هم ریختگیهام نیست، بدتر از دست خودم عصبانی میشم. اینبار این کار رو نکردم اما. توی لیوان قهوه یه شاخه نبات غلتوندم. قلپ اول رو که خوردم، تمام وجودم از طعم جدیدی که حس میکردم تعجب کرد. بهتر شدم. انگار به خودم بگم درک میکنم. چیز خوبی شاید وجود نداشته باشه، اما به قدر همین لیوان و همین محدوده به خودت فرجه بده. بذار نفس در بیاد.

سحر بیدار شده بودم. در خواب ویروس بهم رسیده بود و میدونستم جان به در نمیبرم. ناراحت هم نشده بودم. راهکار خوبی برای دیگه نجنگیدن بود. بیدار شده بودم و توی اون منگی و گیجی، صدای بلبل خرما بهم رسیده بود. یه سمت مغزم خواهش کرده بود بخوابم. یکی خواسته بود تا آخر موسیقی سحر بیدار بمونم.

 این اتفاق برای من شبیه رستاخیزه. دوباره در میان تلخ ترین لحظاتم، دنبال میخ های کوچک اکنونم. هر بار هم بهتر میشم. انگار یک گام، یک نوازش، به خاطره ی دوری که از خودم دارم هنوز نزدیکتر میشم. از نو نواخته میشم. از نو تنظیم میشم. شاید واقعا هنوز امیدی باشه.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...