Saturday, July 29, 2023

خط کشیدن روی کاغذ

خودت رو از بیرون نگاه می‌کنی و میبینی که آدم جزئیاتی. با شوق داغ برای تقسیم کردن کوچکترین بارقه‌های تفاوت. آدم لذت بردن از چای شیرین برای اون لحظه‌ی زیبای نگاه کردن به امتزاج لایه‌های قرمز چای وقت حل شدن شکر. آدم زل زدن به حرکت نور. آدم پیدا کردن عادی‌ترین و قایمکی‌ترین گوشه‌های شهر. آدم نگاه کردن به بیرون پنجره‌ها و بعد به یاد آوردن صدای آدمها با تصویر اون طرف پنجره. میبینی آدم چیزهای کوچکی. حتی اگر بزرگ بخوای. بزرگ آرزو کنی. بلند بخندی. اون چیزی که نگاهت می‌داره اما، کوچکه. اونقدر که معمولی هم گاهی کلمه‌ی تجملاتیه براش.
زیر پل، ریسه‌های سبز گیاه آویزون بود. ترکیب نور، پل، آب و حیات. فکر کردم که جادو. نه کم. نه زیاد. اندازه.
جادو.

Thursday, July 27, 2023

خونه

توی خواب داشتم می‌خندیدم. رسیده بودم به جنگل کاج. بلند و زیبا. فصلی مثل پاییز. توی خواب فکر کردم که بلاخره رسیدم به خونه. به سرزمینم. بلاخره رسیدم به اونجا که باید. بعد بلند خندیدم.
انگار دور غم گذشته باشه. انگار کابوس این مدت بلاخره تموم شده باشه.

Wednesday, July 26, 2023

روزشمار انقلاب

خبر توقف حکم آقای عباس دریس رو خوندم. پروانه ها از دلم بیرون زدن و کل خونه رو گرفتن. گربه ها دنبال پروانه ها بالا و پایین پریدند. پروانه های آبی. زرد. سفید. روز با همین خبر تموم شد. روز با همین خبر عجین شد. زمان به کام شد. ایام به دل.

Tuesday, July 18, 2023

جزیره می‌داند

فکر کرده بودم که تا گوشی شارژ میشه، برم پایین و لیست کارهای درون سرم رو منتقل کنم به کاغذ. لیست دوباره خیلی بلند شده. لیست کارها. لیست متن‌ها. ساختارها. چیزهایی که باید همه رو از نو بررسی کنم و کندم کرده. فکر کردم احتمالا دور استخر خلوت باشه.
خلوت بود. خلوت نبود. هیچ آدمی نبود اصلا و پر از مرغ دریایی بود. شاید دوازده تا. نخواستم بشمرم. نخواستم فکر کنم. حتی از نوشتن هم پشیمون شدم. فقط نگاه کردم به آب‌تنی‌ پرنده‌ها. یادم افتاد وسط تهران صدای همین مرغ‌ها رو شنیده بودم که اومدم اینجا. یادم افتاد من واقعا چیز زیادی نمی‌خواستم. هدفم رسیدن به همین عصر بود فقط. 
هیچ جنگی دیگه در کار نبود.

Wednesday, July 12, 2023

21

 بچه هنوز مشخص نیست که بمونه یا نه. خیلی کوچکه. فقط چهار ماه. اینجا خونه ی پنجمشه حداقل. به بی پناهیش که فکر میکنم قلبم درد میگیره.

از شهرها

 پرسید میدونی کجام؟ گفتم پای پل عابری که نصفه شب ایستادیم بالاش و سیگار کشیدیم. خندید. همونجا بود.

Monday, July 3, 2023

هیروشیما درون آشپزخانه

فکر کردم گردوها کثیف هستند. که گرد و خاک روشون رو گرفته. توی آب که ریختم و سطح ظرف پر کرمهای کوچک سفید شد، فهمیدم الکی امیدوار بودم به خوردنشون. چاره ای برای تمیزکردنشون هم وجود نداره. یه قتل عام کوچک توی ظرف پلاستیکی به راه انداختم و حالا باید تن های کوچکشون رو به همراه گردوهای خیس شده بریزم دور. 
حتما حواسم نبوده و چند تایی رو قبلا جویدم. امشب قبل از خواب تصویر جدیدی برای تمرکز دارم. جانهایی که بیهوده از دست رفته اند.

Sunday, July 2, 2023

.

هشت سال پیش یک دوره نسبتا کوتاه فرصت شناختن طیف کلمات محبت رو پیدا کردم. مثلا مهر. مثلا دلبستگی. دلدادگی. تفاوتش با شیفتگی. طلب. حالا دارم بخش جدیدی از جهان رو می‌فهمم. معنی اون توپ طلایی و انگشتر سنگ سیاه آخر داستان خانم رولینگ رو. معنی عبارت کرای فور هلپ رو. مشغول درک بخش جدیدی از جهانم و یک دفعه میگم آها. پس این بود.

Saturday, July 1, 2023

.

فهمیده و با دمش هی بهم ضربه میزنه که بدونه کجام.

.

 دیگه جرئت نمیکنم توی لیست اهداف بنویسمشون. دوتا هدف که سالهای زیادی نوشتم و نرسوندم خودم رو بهش. دیشب تا صبح خواب دیدم برگشتم به قدیم، به ا...