Tuesday, July 18, 2023

جزیره می‌داند

فکر کرده بودم که تا گوشی شارژ میشه، برم پایین و لیست کارهای درون سرم رو منتقل کنم به کاغذ. لیست دوباره خیلی بلند شده. لیست کارها. لیست متن‌ها. ساختارها. چیزهایی که باید همه رو از نو بررسی کنم و کندم کرده. فکر کردم احتمالا دور استخر خلوت باشه.
خلوت بود. خلوت نبود. هیچ آدمی نبود اصلا و پر از مرغ دریایی بود. شاید دوازده تا. نخواستم بشمرم. نخواستم فکر کنم. حتی از نوشتن هم پشیمون شدم. فقط نگاه کردم به آب‌تنی‌ پرنده‌ها. یادم افتاد وسط تهران صدای همین مرغ‌ها رو شنیده بودم که اومدم اینجا. یادم افتاد من واقعا چیز زیادی نمی‌خواستم. هدفم رسیدن به همین عصر بود فقط. 
هیچ جنگی دیگه در کار نبود.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...