خلوت بود. خلوت نبود. هیچ آدمی نبود اصلا و پر از مرغ دریایی بود. شاید دوازده تا. نخواستم بشمرم. نخواستم فکر کنم. حتی از نوشتن هم پشیمون شدم. فقط نگاه کردم به آبتنی پرندهها. یادم افتاد وسط تهران صدای همین مرغها رو شنیده بودم که اومدم اینجا. یادم افتاد من واقعا چیز زیادی نمیخواستم. هدفم رسیدن به همین عصر بود فقط.
هیچ جنگی دیگه در کار نبود.
No comments:
Post a Comment