Monday, April 22, 2024

.

 دیگه جرئت نمیکنم توی لیست اهداف بنویسمشون. دوتا هدف که سالهای زیادی نوشتم و نرسوندم خودم رو بهش. دیشب تا صبح خواب دیدم برگشتم به قدیم، به اون زمان که فاصله ام تا رسیدن انقدر زیاد نبود. خوشحالی، خوشحالی خالص، تا صبح چرخید برای خودش و چرخوند من رو. همراه یکی از آدمهایی بودم که اون سالها خیلی دوستش داشتم و ارتباطمون قطع شد. یه دختر محجوب با خنده های پررنگ. بیدار شدم و دنبال اسمش گشتم و دیدم همون کشوریه که چند سال پیش رفته. مشغول همون مسیر. با چشمهایی با برق بیشتر.

دلم میخواد فکر کنم بعد از این همه دیر شدن هنوز میشه. آدمیزاده دیگه. زندگیش ممکنه فردا تموم بشه و ممکنه سالها ادامه پیدا کنه. آدمیزاده دیگه. گاهی رویاهاش از خودش سمج ترند.

Friday, April 19, 2024

خالی کردن ذهن

یکی از بچه ها چند روز قبلتر از موشک پراکنی به سمت اسرائیل پیام داده بود من فلان روز بلیط دارم و اگر پروازها از تهران کنسل بشه، راهی هست خودم رو به استانبول برسونم که بخش دوم سفرم رو انجام بدم و به موقع برگردم سر کار/ درس/ زندگی؟ مسیرها رو با هم بررسی کرده بودیم. این وسط یکبار ایران حمله کرده و یکبار اسرائیل. فرودگاه ها دوبار بسته شده. صبح تنها کسی که استوری گذاشته بود، از برگشت پروازش از فراز اصفهان به دوبی بود. 

جهان عوض شده.

دلم میخواد به جای این چیزها از شیرجه زدن بچه برای مدادرنگی هایی که براش پرت میکنم بنویسم. عاشق اینه براش ده دوازده یا بیشتر مداد رنگی پرت کنم و دمش رو با شوق تکون میده. بازی مخصوص خودشه. خواهرش با چوب بستنی بازی میکنه که به یه نخ قرمز بستم. دلم میخواد این تضاد از این بهار رو به یاد بسپارم. از بهاری که هیچ مشخص نبود دنیا ختم به چی میشه.

Thursday, April 11, 2024

استانبول

 یازده سال پیش گمونم، نشستم روی یکی از اون بیشمار صندلی های تراپی که تا هفت سال بعدش روشون نشستم. مطب دکتر نمیدونم سوم یا چهارم. حالم خوش نبود. گفتم نمیدونم فصل چطوری میگذره. گذر بهار و پاییز و تابستون رو نمیفهمم. خیلی وقته نمیفهمم. ارتباطم با جهان مخدوش شده. 

این بهار، توی شهر راه میرم و هر درخت جدیدی که میبینم رو روی برگش، روی تنه اش یا گلش دست میکشم. برگهای نورس. جوانه های کوچک. گلهای شاداب. یازده سال گذشته. امسال بهار بدون شک فرا رسیده.

Friday, April 5, 2024

.

گفتم دختر جون، تو که اینطور از دل و جون معتقدی، یادته بزرگترین گناه در اسلام چیه؟ گفت ناامیدی؟ گفتم ناامیدی.

Thursday, March 28, 2024

.

 گفتم میدونی، من خواستن، محدودم کرده. صرف فعل خواستن. گاهی خودم رو میبینم که دیگه چیزی نمیخوام. یا فلان چیز رو نمیخوام. یا توی مدل قبلی عادتیم موندم. فراموش کردم حرکت کردن اول از قصد میاد. از میل. که نیت کردن اصل زیربنایی جهانه. اول بخواه، بعد حرکت کن. برای من، توی تمام این کوبیدن ها و هرس کردن ها، یک جا خواستن متوقف شده. مشکل اینه آرزو کردن رو متوقف کردم. مثل هر چیز، شمشیری دو لبه شده: روی مثبت، حاصلش وجود غنای لذت بخشی در زندگی، روی منفی، حاصلش ثبات پیدا کردن در همه چیز. در ضعف و در قدرت.

حالا که همه چیز زندگی خوبه، قراره دوباره آرزو کنم. که دوباره حرکت کنم. میدونم این گام امسال میشه.

Monday, March 25, 2024

خونه

به دختر گفته بودم اگر بچه‌هام تو رو از من بیشتر دوست داشته باشند پایان دوستی‌مون خواهد بود. خندیده بود جوری که انگار چه شوخی بامزه‌ای کردم. شوخی نکرده بودم. صبح که بیدار شدم یکی از دخترها یک طرف بالشت خوابیده بود و یکی طرف دوم. دختر رو صدا کردم که فلانی دوستی‌مون پابرجاست.
حالا چند روزی - به زودی چند هفته‌ای- شده که دخترها اعتصاب کردند برای من. پیشم نمیان. بازی می‌کنند که قبلا نمی‌کردند، تشویقی می‌خورند ولی پیش من نمی‌خوابند. هر دوتا، وقتی تنها خوابند کابوس می‌بینند. گاهی صدای ناله‌ی در خواب یکیشون بلند میشه. من به عادتم از اینور که هستم صدا میزنم که مامان جان، من اینجام‌‌. بعد آروم میشن. هنوز اما پیش من نمی‌خوابند. نمی‌فهمم چکار کردم من. قهر کردند. و قهر بدجور روی قلب رو خنج میندازه.

Sunday, March 17, 2024

کندی میکر

داشتیم صحبت می‌کردیم که پرنده‌ی اول از بالای خونه رد شد. شبیه درنا بود. چند لحظه بعد دومی و بعد تا دهمی. دوربین رو چرخوندم سمت پنجره که ببین. یک فوج کامل پرنده از روی دریای مرمره رد شد. از بالای خونه گذشت و رفت سمت شمال. انگار جوابمون در مورد اینکه وقت معجزه رسیده یا نه رو گرفته باشیم.
 دوتایی سکوت کردیم. 

.

 دیگه جرئت نمیکنم توی لیست اهداف بنویسمشون. دوتا هدف که سالهای زیادی نوشتم و نرسوندم خودم رو بهش. دیشب تا صبح خواب دیدم برگشتم به قدیم، به ا...