Friday, April 30, 2021

Thursday, April 29, 2021

جومه نارنجی

 ورق نزن صفحه‌ی بعد. یک دفتر جدید بردار.

خلیج

 نیاز به دریا دارم. به تن به آب زدن.

من گنگ خواب دیده‌ات، امانم

 سومین غنچه ارکیده امروز باز شد. در کمتر از سه ماه و چند روز بعد از ورودش به خانه و حدود سه ماه بعد از ریختن گل‌های شاخه‌ی اولش. با گلدان‌هام به همان سختگیری هستم که با تمام بخش‌های دیگر زندگی‌ام. همان صدای بهتر باش. همان صدای ببین حواست نیست. همان صدای نحس همیشگی آخ که تو کم کاری می‌کنی دختر. پسر اما به تمام آدم‌ها فخر می‌فروشد که چه دست سبزی دارم.

گربه‌ها شب‌ها چسبیده به صورتم می‌خوابند. گلدان‌ها شاخه می‌دهند و رشد می‌کنند و قد می‌کشند. کاکتوس‌ها اشکال خنده‌دار گرفته‌اند از شدت جوانه زدن. ارکیده دل‌بری می‌کند. برگ بیدی‌ام پر از گل‌های بنفش شده. بیشتر از هر سال. و بله چندتایی هم گلدان نو دوام نیاورده. برای بار اول. اما کاش طناب دور گردنم را کمی شل کنم. کمی فقط نفس بکشم.

دم. بازدم. دم. بازدم. به تکرار.



Monday, April 26, 2021

ماه بالای سر تنهایی است

بیا برگردیم به اول قصه. من جوان باشم. دوباره جسارتم را جمع کنم و صدات کنم به مهر که فلانی، من... و از دلهره بلرزم. بعد دستت را بگیرم و انگشت روی لب‌هات بگذارم که هیس. همینجا صبر کن. همینجا صبر کنیم. من هیچ وقت دیگر انقدر جوان و احمق و عاشق نخواهم بود. بیا همین دقیقه را یکبار دیگر زندگی کنیم. یکبار دیگر تکرار کنیم. بعد برگردیم به اول قصه. من دوباره جوان باشم. دوباره جسارتم را جمع کنم و صدات کنم به میل که فلانی، و از اشتیاق بلرزم. دوباره جوان باشم. اول قصه باشد. دوباره جسارتم را جمع کنم و صدات کنم به تمنا. اصلا بیا یکبار دیگر برگردیم به اول قصه. من فقط واج به واج صدات کنم و به یاد بیاورم آنطور دل‌دادگی چطور بود. هی صدات کنم. برگردیم به اول قصه. به یاد بیاورم جوانی را.

بیا برگردیم اول قصه. دستت را بگیرم و بنشانمت همانجا. به شگفتی. با هم چگال‌ترین ابراز علاقه‌ی ناکام من را هزار بار از نو مرور کنیم. حالا که میدانیم پایان قصه همیشه همین است. بیا دستت را بگیرم و برگردیم اول قصه. بگذار به یاد بیاورم دوست داشتن را. 

فارغ از تو.

سلام

 بوی پیچ امین الدوله آرام روی شانه ی آدم میزند. صدا میکند که برگرد. که منم.

.

اردیبهشت تهران توی پیچ اتوبان هاش غلیظ تر از همه جاست.

Friday, April 23, 2021

اقرا

چندمین کتابی که در یک زمان کشدار طولانی دست گرفتم، اولین کتابی بود که تموم شد. متن ساده ای داشت و باز بارها مچ خودم رو گرفتم که حواسم پرت شده و چشم از روی جمله ای گذروندم بدون اینکه بفهممش. باز جمله از نو. خواندن از نو. گمونم وقت به دست آوردن دستاوردهای خیلی کوچک اما شمردنیه. مثل همین. فاخر بودن رو کنار بذارم. خوندن اونچه که لازمه رو کنار بذارم. فقط از کلمات لذت ببرم. 

میترسم خدای کلمه قهرش بیاد. از این میترسم. مجازاتیه که من رو از خودم میگیره.

Sunday, April 18, 2021

.

 اینجا نوشته:

او خود را در همه می‌دید. اما دیگران او را مانند خود نمی‌دیدند.

جان‌پناه

 کوه‌های تهران امسال بدجور اسیر خشکسالی‌اند اما همون ترکیب زمزمه کمرنگ آب و نور و خاک برای من شبیه این بود که بلاخره برگشتم به خونه.

۴۳

گفتم می‌دونی، اینجا برام شبیه یه توقف بین گذشته و آینده بود. داشت به شعرای یمانی نگاه می‌کرد. سرش چرخید سمتم. سرش چرخید سمت ستاره. تنها نقطه موجود خونه بود. بالکن بود. اون میز کوچک مسخره بود که دورش نشسته بودیم.
جهان به قدر کافی منتظر مونده. میترسم از این همه زندگی که جا میمونه.

Saturday, April 17, 2021

.

 کاش کاش کاش کاش کاش ای کاش طریق عشق بازی بلد بودی.

.

 بهش گفتم تو دو بار به من دوتا جمله گفتی که خیلی یادم مونده. اون سالهایی که آدم مهم زندگیم بودی.  یکبار به کسی که من رو کامل ندیده بود یادآوری کردی که پس فلانی چی و بهش فکر کردی؟ بار دوم بعد از یه زخم باز بهم گفتی میخوای برم طرف رو کتک بزنم که خنک شی؟ گفت اوه. اگر این رو گفتم حتما میتونستم انجامش بدم.

آدمها گاهی در امروز خیلی دور میشن. خیلی دور میشن. بعد از هفده سال قطعا طبیعیه. نمیدونم کرونا چند نفرمون رو بگیره. هنوز نمیدونم. این عدد هر چیزی باشه شوخی نیست.

Monday, April 12, 2021

بعد از پایان.

 اسمش می افته روی گوشی موبایلم. دیر میبینم. تماس، از دست رفته. زل میزنم به اسمش و صدای توی سرم شروع میکنه به جیغ زدن که نه. نه. این نمیتونه حقیقی باشه. نمیشه که دوباره زنگ بزنه. این باید یه کابوس باشه.

بعد از خواب میپرم. انگار که آرزوم برآورده شده باشه. تنش میمونه اما. تنش هنوز مونده

..

Friday, April 9, 2021

حفره

 گفت تو دوستشون نداری. تمام مشکل همینه. مکث کردم که نه‌. دیگه دست از وانمود کردن هم برداشتم.

به ‏جان

می‌دونی، مثل متجلی شدن عمیق‌ترین رویای سالهای طولانی زندگیه. مثل نگاه کردن به قشنگ‌ترین خواسته‌ی سالها. مثل یه برگ درخت نورس، ابتدای بهار. نرم. کرک‌آلود. ظریف. شکستنی. دست جلو می‌برم و لمسش نمی‌کنم. به جاش انگار گسترده می‌شم و در بر می‌گیرمش. به دور از دست باد. دور از دست سرما. 
جهان رو از پشت مه میبینم و انگار تمام دنیای اطرافم معلق در هوا موندن. مرز بین واقعیت و خیال مشخص نیست و اینجا فروردینه.

Thursday, April 8, 2021

.

شب‌های تلاش برای خواب بدون یاری آسمان، انگار درون قبر مکیده شده‌ام.

Tuesday, April 6, 2021

...

پوستم با اهرم داغ اتفاقات اخیر سوخته. بدجور سوخته. خودم را کشیده‌ام در غار.

Monday, April 5, 2021

.

 هیچ وقت این همه برای نوشتن دلتنگ نبودم. هیچ وقت این همه برای نوشتن بی تاب نبودم.

برف روی کاج ها

ور ِ حسودم، نیمه شب بیدارم میکند. تمام شهر که به خواب رفته اند. بیدار می شوم و تازه به صدای شهر گوش میدهم. به صدای پرنده ها. به صدای آرام باد. ساعتها به حرکت یواش ماه در آسمان زل میزنم. یادم رفته بود چقدر در تقسیم کردن هر زیبایی با دیگری خسیسم. یادم رفته بود چقدر دلم میخواهد تمام تجربه هام را جوری با جان تجربه کنم که حالم با دیگری قابل تاخت زدن نباشد.

پوستم طبله میکند هنوز و هر بار با به یاد آوردن. از درد. از شوق. از خشم. از مهر. هنوز به گمانم مفت از دست دادن عادتم نشده. عایدی  خوبی بود اما. عایدی خوبی بود. به خودم دلداری میدهم هر روز. تا طلوع.


Sunday, April 4, 2021

دیگر تیتر ندارد

 سیاهی دیگر کشدار نیست. مکنده نیست. چسبنده نیست. سیاهی دیگر خودش را نمی‌چسباند بیخ گلویم. دیگر خودش را نمی‌کشاند روی شانه‌هایم. دیگر وقت نفس کشیدن بالا و پایین نمی‌رود. دیگر حرکت نمی‌کند.

سیاهی حالا تمام جهان را گرفته. اینجا هیچ چیزی دیگر نیست به جز سیاهی.

.

 این واقعیت جدید زندگی من است.

Saturday, April 3, 2021

.

خیلی دیره کوچولو. می‌دونم. نکنه ترسیده بودی اما؟ نکنه حس کرده باشی که تنهایی؟

.

 دیگه جرئت نمیکنم توی لیست اهداف بنویسمشون. دوتا هدف که سالهای زیادی نوشتم و نرسوندم خودم رو بهش. دیشب تا صبح خواب دیدم برگشتم به قدیم، به ا...