Monday, April 26, 2021

ماه بالای سر تنهایی است

بیا برگردیم به اول قصه. من جوان باشم. دوباره جسارتم را جمع کنم و صدات کنم به مهر که فلانی، من... و از دلهره بلرزم. بعد دستت را بگیرم و انگشت روی لب‌هات بگذارم که هیس. همینجا صبر کن. همینجا صبر کنیم. من هیچ وقت دیگر انقدر جوان و احمق و عاشق نخواهم بود. بیا همین دقیقه را یکبار دیگر زندگی کنیم. یکبار دیگر تکرار کنیم. بعد برگردیم به اول قصه. من دوباره جوان باشم. دوباره جسارتم را جمع کنم و صدات کنم به میل که فلانی، و از اشتیاق بلرزم. دوباره جوان باشم. اول قصه باشد. دوباره جسارتم را جمع کنم و صدات کنم به تمنا. اصلا بیا یکبار دیگر برگردیم به اول قصه. من فقط واج به واج صدات کنم و به یاد بیاورم آنطور دل‌دادگی چطور بود. هی صدات کنم. برگردیم به اول قصه. به یاد بیاورم جوانی را.

بیا برگردیم اول قصه. دستت را بگیرم و بنشانمت همانجا. به شگفتی. با هم چگال‌ترین ابراز علاقه‌ی ناکام من را هزار بار از نو مرور کنیم. حالا که میدانیم پایان قصه همیشه همین است. بیا دستت را بگیرم و برگردیم اول قصه. بگذار به یاد بیاورم دوست داشتن را. 

فارغ از تو.

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...