Thursday, February 22, 2024

واکاوی

سومین زمستان استانبول. سرمای هوا شکسته. به شدت شکسته. از برف وحشتناک سال اول و تعطیلی شهر، به زمستان ترسیده و وحشت زده ی سال پیش به امسال رسیدم. زندگی روال گرفته. چیزی که نبود. 
اثر سن، استفاده زیاد از موبایل، عدم ارتباط با آدمها یا بخاطر از سر گذروندن یک دوره اضطراب نسبتا بی پایان، روی حافظه و قدرت فکر کردن و انتخاب کلمه و همه چیزم به شدت مخرب بوده. خودم متوجه هستم جملاتم به زیبایی سابق نیستند. دم دستی ترین کلمات رو انتخاب میکنم و جملات سخت رو متوجه نمیشم. گاهی باید دو یا سه دور بخونم. گاهی رها میکنم. انگار از خلایی عظیم گذر کردم و خلا لمسم کرده و خلا تسخیرم کرده. چیزی رو از دست دادم. اون تند و تیزی و چابکی سابق رو. 
آرومم اما.
ناامیدی، پوچی، اشتیاق فراوان به مرگ درونم بدجور ریشه کرده اما آرومم. چند شنبه ی پیش، تمام روز گریه کردم. شبیه وقتی هیچ چیزی نیست سر پا نگهت داره و سعی میکنی از صورت انسانی به مایع تبدیل بشی. فکر کردم تنها چیزی که نجاتم میده کوهستانه. نداشتن کوهستان، دور بودن از کوهستان داشت تمام وجودم رو خنج میکشید. دو شب بعد، جایی از جهان بودم که بهش میگم خونه. میون بوران و برف و کوهستان، فکر کردم من هرگز خودم رو نبخشیدم. بعد از تمام این سالها هیچ وقت خودم رو نبخشیدم. هر روز و هر گام مشغول تنبیه خودم هستم برای رها کردن تمام انتخابهای زندگیم. رها کردنی که در نهایت منجر شده زندگی به پیش بره، اما جلاد درون وجودم هر روز انگار مشغول تنبیه کردن منه. یک بخش دیگه هم هنوز مشغول مویه است. جلاد رو میشناختم اما توی کوه بعد از سالها صدای مویه توی گوشم پیچید که همزمان هنوز داغدارم. 
سومین بهار استانبول نزدیکه.
باید بیشتر بنویسم.

Tuesday, February 13, 2024

.

نگاه می‌کنی و میبینی همه چیز رو پاک کردی. محو کردی. هیچ ردپایی نمونده. هیچ یادی هم. حالا چی اسماعیل؟

.

 دیگه جرئت نمیکنم توی لیست اهداف بنویسمشون. دوتا هدف که سالهای زیادی نوشتم و نرسوندم خودم رو بهش. دیشب تا صبح خواب دیدم برگشتم به قدیم، به ا...