Friday, December 29, 2023

کاسه

این چند ماهی که گذشت مجبور شدم هم لپ‌تاپ رو عوض کنم و هم گوشی رو. برای هر دوتاش هم به مشکل عجیب اما یکسانی برخورد کردم: تکنولوژی موجود در بازار و امکاناتی که به من به عنوان خریدار/ مصرف کننده میده خیلی از خواسته‌ی من از وسیله بیشتره. آیا من باید اگر توان خرید وسیله بهتر رو دارم، گرون‌ترین مارک رو خریداری کنم؟

در مورد لپ‌تاپ - که خب ابزار کارمه و قطعا برام خیلی مهمه- چالش، خیلی عجیب بود. انگار متوجه میشی بیشترین وسیله‌ای که هر روز باهاش درگیری و مهمترین تاثیرگذاری روی کارت رو داره، یکی از ارزونترین و پیش پا افتاده‌ترین وسایل توی بازاره. فقط حدود چهار پنج تا لپ‌تاپ ارزون‌تر از چیزی که من خریدم وجود داشت. آیا از خریدن چیزی که گرفتم ناراضی هستم؟ نه اتفاقا دقیقا همین رو میخواستم. آیا طول باتری، وزن و قدرت پردازش سیستم متوسطه؟ حقیقتش اینه که خیلی هم خوبه. توی ذهنم اما تا پایان دو هفته آزمایشی که لپ تاپ دستم بود دائما یکی سوال میپرسید میخوای بری عوضش کنی و یکی بهتر بگیری؟

لپ‌تاپ از دستم افتاده بود زمین و شکسته بود. بعدتر، به جای تعویضش هی با چیزهایی در حد چسب و تف و لحیم تعمیرش کرده بودم. تیر آخر دیگه انقدر قدرتمند بود که روشن نشد. گوشی اما داستانش هم شبیه همین بود هم متفاوت: توی دستم پر وسیله بود، از یه خیابون ناشناس رد میشدم و تمام حواس بیولوژیکیم معطوف شناسایی اطراف بود و داشتم چت میکردم و یکی بهم تنه زد. گوشی پرت شد روی زمین. بعد از پرت شدن‌های بیشمار، این دفعه صفحه نیمه پودر شد. یک طرف داستان این بود که هنوز کارا بود، طرف دوم قضیه این بود که قبلش یه دکمه اش (اون هم توی گوشی‌های بی‌دکمه جدید!)، باتریش و سی‌پی‌یوش خراب شده بود. یعنی عوض کردنش دیگه کار امروز و فردا بود. با این حال دو ماه و نیم سرچ کردم و رویویو خوندم تا بتونم تصمیم بگیرم چی خوبه چی خوب نیست. 

ترکیه سر همین رجیستری، گوشی‌هاش از ایران تقریبا دوبرابر گرون‌تره. آخر گوشی خریدم که اگر میخواستم ایران بگیرمش، حدود صد و شصت دلار میشد. یعنی حتی چهل دلار از خرید آخرم سه چهار سال پیش کمتر. اما خب چند مدل جدیدتر. 

حالا گرفتن این گوشی، چند تا چیز مهم رو برای من عوض کرده. یکی اینکه سرعتش به مراتب بهتره و همه چیز رو بهتر برام بالا میاره. چه شبکه های اجتماعی مثل اینستاگرام و توییتر. چه بازی هایی که شبیه اعتیاد انجام میدم. رنگها رو بهتر نشون میده. صفحه هم که خب هنوز! نشکسته و تجربه ی راحتتری برام برای چت و وب گردی فراهم میکنه. اما کنار اینها، یه چیز جالب دیگه هم رخ داده: شروع کردم اینستاگرام، توییتر و گیم رو از روی گوشی جدید پاک کردن. گوشی جدید خیلی پاکسازی شده است. به جای بهترین و بیشترین اپلیکیشن ها، فقط چندتا اپ روش مونده. (تجربه: هر چقدر هم سعی کنین مینیمالیست زندگی کنین باز گوشیتون پر اپلیکیشن بیهوده است. یه جا آدم بلاخره بیخیال میشه) و از همه مهمتر، واتس اپ رو از روی هر دوتا گوشی حذف کردم. بدیش اینه میدونم یک ماه و چند روزه پیغام نخونده دارم. خوبیش اینه در حقیقت پذیرفتم هیچ کس کار خیلی مهمی با من نداره. بهتره از توجهم بهتر نگهداری کنم. گوشی قدیمی هم که کار می‌کنه پس هنوز میشه اینستاگردی بکنم یا وقتم رو پای گیم مسخره هدر بدم. اما خب نتیجه؟ این هفته سه شب قبل از یازده شب خوابم برد. کل شب رو یکسره خوابیدم و صبح با طلوع خورشید (که البته حدود هشت و نیم صبح میشه!) بیدار شدم. 

من مطمئن نیستم در سالی که در پیش رو هست بتونم عادتهای اعتیادی دیجیتالم رو ترک کنم. شاید کمی بهتر بشه. شاید بدتر بشه و شاید هیچ تغییری نکنه. واقعیت اینه داستان من و این اعتیاد داره همینطوری قدم به قدم پیش میره و گاها من رو به مرض فروپاشی میرسونه. اما این چند ماه آخر امسال برای بار اول عمیقا متوجه شدم نوترین و پیشرفته ترین، الزاما بهترین نیستند. حداقل برای من بهترین نیستند. تکنولوژی به جایی رسیده که به آدم حق انتخاب میده. و واقعیت اینه که حالا من میتونم از چیزهای کمی معمولی‌تر استفاده کنم و لذت رو تجربه کنم. شاید شاید شاید این دری باشه که کمک کنه کمی خودم رو رها کنم از فشار.

سال داره نو میشه. کاش من هم.

Sunday, December 3, 2023

کوه فوجی

چیزهای ساده ای از زندگی میخوام. این روزها اما سادگی بی اهمیت شده. منظورم از دید بقیه نیست. از نقطه نظر خودم، بیشتر از بقیه. پر کردن زندگی با روتینی آروم و منظم، هر روز کمی کتاب خوندن، کمی ترکی یاد گرفتن و مرتب کار کردن دقیقا تمام چیزیه که بهش نیاز دارم. به جاش انگار مشغول هدر دادن زندگی هستم. مشکل اساسی اینه که انقدر همه به صورت هماهنگ در سی و چند سالگی مشغول هدر دادن زندگی هستیم که به نظر نمیاد کسی از دیگری در حال جلو زدن باشه. از سالهای جادویی بیست سالگی و هر سال یک قدم بزرگ به سوی جلو برداشتن رد شدیم. حالا همه در یک عصر پررنگ و عظیم جمعه گیر کردیم انگار. 
چند روز پیش سالگرد تاواریش بود. سرچ کردم و رسیدم به متنی که برای اولین سالگردش نوشته بودم. کلمات، نوع به کارگیریشون و همه چیز انگار متعلق به انسان دیگری بود. گسست شدید این چند سال اثرش رو اینجاها پررنگتر به رخ میکشه. چه بلایی سر اون دختر اومد؟ چی شد که مسیر انقدر عوض شد؟ مسیر فکری، زندگی، حسی، همه چیز. دلم نمیخواد به این سرعت پیر بشم. هنوز هم از پیری فاصله دارم اما حس میکنم تن، پوست، توان و همه چیز در حال سکون یا عقبگرده. نمیدونم چه کنم. انگار از ترسیم خود ایده آلم دور افتادم. انگار از برداشتن قدمهایی برای رسیدن به خود ایده آلم دور افتادم. عجیبه. بدترین بخش هم اینه که هیچ سی و چند ساله ای نمیشناسم که با زندگیش خوشحال باشه. همه در حال گذروندنیم انگار. و دوباره، همون بخش بدی که گفتم: چیزها در مقایسه با بقیه گاهی اونقدر هم وحشتناک به نظر نمیان. 
من اما خوشحال نیستم.
من اما کاری نمیکنم.
دلم میخواد به طور منظم شروع کنم به یادداشت های کوتاه در وبلاگ. منجر به ساختن ارتباط بهتری بین خودم و جهان میشدند. دلم میخواد شروع کنم به طور منظم از شهر، خودم، گربه ها و گیاهان و غروب و این همه چیز معمولی عکس بگیرم. منجر میشدند سکوت دائمی من کمی شکسته بشه. دلم میخواد بهتر بخونم. به جد دلم میخواد ورزش رو جدی بگیرم. دو سال پیش خیلی خوب پیش رفتم. چلنج بهار امسال عالی بود. باز دوباره اما تحرک اولویت چندمم شده. دلم میخواد زشت باشم. پف کرده باشم. احمق باشم. سرشار از احساسات عمیق برای ماه و غروب و انسانها باشم اما از این خلا و سکوت در بیام.
حالا وقتشه.
تقریبا میدونم که چی میتونه بهترم کنه. میدونم ده سال دیگه اگر میخوام جای بهتری باشم امروز باید چه قدمهایی بردارم اما ترجیح میدم توقف کنم. یادگار این همه سال درگیری با افسردگیه که حالا خودش رو به صورت تنبلی نشون میده. مشکلم عدم ترشح درست دوپامینه. همین. دریافت دوپامین از منابع دنیای مجازی بدترین بلایی بوده که سر من اومده.
 باید بدوم. باید حرکت کنم. باید. و همین التزام باید من رو حرکت بده. نه چیزی بیشتر. نه چیزی کمتر.

* بخشی از هایکویی از قرن هفده: ای حلزون، از کوه فوجی بالا برو، اما آرام آرام.

.

 دیگه جرئت نمیکنم توی لیست اهداف بنویسمشون. دوتا هدف که سالهای زیادی نوشتم و نرسوندم خودم رو بهش. دیشب تا صبح خواب دیدم برگشتم به قدیم، به ا...