Sunday, December 3, 2023

کوه فوجی

چیزهای ساده ای از زندگی میخوام. این روزها اما سادگی بی اهمیت شده. منظورم از دید بقیه نیست. از نقطه نظر خودم، بیشتر از بقیه. پر کردن زندگی با روتینی آروم و منظم، هر روز کمی کتاب خوندن، کمی ترکی یاد گرفتن و مرتب کار کردن دقیقا تمام چیزیه که بهش نیاز دارم. به جاش انگار مشغول هدر دادن زندگی هستم. مشکل اساسی اینه که انقدر همه به صورت هماهنگ در سی و چند سالگی مشغول هدر دادن زندگی هستیم که به نظر نمیاد کسی از دیگری در حال جلو زدن باشه. از سالهای جادویی بیست سالگی و هر سال یک قدم بزرگ به سوی جلو برداشتن رد شدیم. حالا همه در یک عصر پررنگ و عظیم جمعه گیر کردیم انگار. 
چند روز پیش سالگرد تاواریش بود. سرچ کردم و رسیدم به متنی که برای اولین سالگردش نوشته بودم. کلمات، نوع به کارگیریشون و همه چیز انگار متعلق به انسان دیگری بود. گسست شدید این چند سال اثرش رو اینجاها پررنگتر به رخ میکشه. چه بلایی سر اون دختر اومد؟ چی شد که مسیر انقدر عوض شد؟ مسیر فکری، زندگی، حسی، همه چیز. دلم نمیخواد به این سرعت پیر بشم. هنوز هم از پیری فاصله دارم اما حس میکنم تن، پوست، توان و همه چیز در حال سکون یا عقبگرده. نمیدونم چه کنم. انگار از ترسیم خود ایده آلم دور افتادم. انگار از برداشتن قدمهایی برای رسیدن به خود ایده آلم دور افتادم. عجیبه. بدترین بخش هم اینه که هیچ سی و چند ساله ای نمیشناسم که با زندگیش خوشحال باشه. همه در حال گذروندنیم انگار. و دوباره، همون بخش بدی که گفتم: چیزها در مقایسه با بقیه گاهی اونقدر هم وحشتناک به نظر نمیان. 
من اما خوشحال نیستم.
من اما کاری نمیکنم.
دلم میخواد به طور منظم شروع کنم به یادداشت های کوتاه در وبلاگ. منجر به ساختن ارتباط بهتری بین خودم و جهان میشدند. دلم میخواد شروع کنم به طور منظم از شهر، خودم، گربه ها و گیاهان و غروب و این همه چیز معمولی عکس بگیرم. منجر میشدند سکوت دائمی من کمی شکسته بشه. دلم میخواد بهتر بخونم. به جد دلم میخواد ورزش رو جدی بگیرم. دو سال پیش خیلی خوب پیش رفتم. چلنج بهار امسال عالی بود. باز دوباره اما تحرک اولویت چندمم شده. دلم میخواد زشت باشم. پف کرده باشم. احمق باشم. سرشار از احساسات عمیق برای ماه و غروب و انسانها باشم اما از این خلا و سکوت در بیام.
حالا وقتشه.
تقریبا میدونم که چی میتونه بهترم کنه. میدونم ده سال دیگه اگر میخوام جای بهتری باشم امروز باید چه قدمهایی بردارم اما ترجیح میدم توقف کنم. یادگار این همه سال درگیری با افسردگیه که حالا خودش رو به صورت تنبلی نشون میده. مشکلم عدم ترشح درست دوپامینه. همین. دریافت دوپامین از منابع دنیای مجازی بدترین بلایی بوده که سر من اومده.
 باید بدوم. باید حرکت کنم. باید. و همین التزام باید من رو حرکت بده. نه چیزی بیشتر. نه چیزی کمتر.

* بخشی از هایکویی از قرن هفده: ای حلزون، از کوه فوجی بالا برو، اما آرام آرام.

No comments:

Post a Comment

.

اما اگر قرار بر خلق مدام باشه؟