Friday, July 2, 2021

به جان

کاش چیزکی از هنر بلد بودم و این لغزش توی رگ‌ها را به چیزی تبدیل می‌کردم. به جاش در سکوت دراز می‌کشم و به آسمان نگاه می‌کنم و تمام داستان درون تنم اتفاق می‌افتد.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...