۲) یادداشت نوشتنهام این روزها عوض شده: به گلدان.ها آب بده. غذای بچهها داره تموم میشه. ده پله کار کن. زنگ بزن فلانی.
۳) در حال مرتبکردن ایمیلها، دیشب به چیزی که ف برام سه سال قبل نوشته بود رسیدم. از عشق سه سالهاش و درد لعنتی عمیق قلب در بیست و سه سالگی نوشته بود. با سواد آن روزهام جواب داده بودم که درد بالغت خواهد کرد اما میگذرد. یادت خواهد ماند اما میگذرد. امروز اگر قرار بود جواب بدهم؟ براش مینوشتم لیست کارهایت را مرتب کن دختر. به زندگیات سامان بده. عشق از آن چیزهاست که همیشه در مراجعه است و به وقتش غافلگیرت میکند. اما زندگی در این وانفسا، زود دیر میشود. حیات، انسان سرپا میخواهد. واقعیت را دست کم نگیر فقط.
۴) من چقدر تحسین شدهام؟ چقدر کلمات سخاوتمند نثارم شده؟ چقدر خودم را لابهلای خطوط متن و شعر دیدهام یا به وضوح صدایم کردهاند که ببین این برای تو و چشمهات؟ بسیار. آنقدر که بارها رشک اطرافیانم شده. من بدون گرسنگی از دهه سوم زندگیام خارج شدهام و شاید همین، قضاوتم را مخدوش کرده باشد.
۵) گاهی اما مینشینم به حلاجی کردن خودم. دلتنگ آن روزهام؟ نه. دلتنگ آدمی که رفته است هستم هنوز؟ نه. دلتنگ آن سرخوشی قدیمیام اما که میشد همه چیز را پشت در گذاشت. رها شد. آن آزاد بودن ذهن و بیمسئولیتی، چیزیست که فقط در بیست و چند سالگی ممکن است. آن دل بستن به اینکه زمان برای همهی کارهای دیگر همیشه هست. آن مومن بودن به ابدیت. دلم برای تک تک اینها تنگ شده. اما خب گذشته یعنی همین. چیزی که عبور کرده. هیچ فضیلتی هیچ وقت در ادای روزگاران سپری شده را درآوردن نیست.
۶) احمقانهترین کار، درخواست انجماد زمان است. نه تن من همان تن است. نه مغزم. نه سرگرمیها و اولویتهام. حالا آدمهایی هستند که به من وابستهاند. کسانی که من بهشان وصلم. جهان هم دیگر به قدر یک اتاق و کمی وسیله نیست. همه چیز بزرگتر شده. چطور ممکن است همان آدم سرخوش و سبکبال قدیم در این چهارچوب بگنجد؟ چطور ممکن است امروز خودم آن خود را تحمل کنم؟ شاید البته بشود اگر خودم را کوچک کنم. شاید بشود اگر خم شوم. شاید اگر از این چیزی که هستم، هر بار کمی بیشتر آب بروم. آن تجربهها اگر هم در این مختصات تقلبی تکرار شوند، جعلی خواهند بود. این سالها عاشقی سبک خودش را دارد. صبورتر. پختهتر.
۷) حالا با اینکه فقط چند سال ناقابل از بیست و چند سالگی گذشته، آدم ها تک و توک به امید تکرار همان شوق به عقب نگاه میکنند. بیمحابا با نادیده گرفتن مسئولیتهایشان، حماقتهای غلیظ نوجوانانه میکنند. سقوط میکنند. به دنبال همان شوق نخستین لمس انگشتان دیگری و بوسیدن لالهی گوش و بعد دیوانهوار تپیدن و ذوب شدن، اکنون را به گند میکشند. لعنت. با زنندگی زنی که اندام زیبای زنانهاش را در رخت نامناسب و مخصوص دختری نوجوان فشرده کرده. زننده. زننده. زننده.
۸) زننده.
۹) بدل همیشه دل به هم زن است. چه بدل جواهر. چه برند لباس. چه بدل عشق. چه تجربه.
No comments:
Post a Comment