زشت شده ام اسماعیل. حالا که چهار سال و سه ماه از شروع طوفان گذشته، بعد از تمام تغییرات موقت و دائمی که روی پوستم نقش بسته، تصویر توی آینه نه دختری که میخندد، که زنی است که دوام آورده. زشت. عبوس. زنده.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
از خیال
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
-
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
"When you come out of the storm, you won't be the same person who walked in. And once the storm is over, you won't remember how you made it through, how you managed to survive. You won't even be sure, whether the storm is really over."
ReplyDelete