Wednesday, June 30, 2021

دایره

 داشت مثل ابر بهار گریه میکرد که من سعی میکنم فقط خودم رو پیدا کنم. سعی میکنم از دل تجربه کردن، از دل گشت زدن بفهمم کجای جهانم. که احساس میکنم توی دنیا ول شدم. تنها. بدون اینکه هیچ کسی زبانم رو بفهمه. حرف میزد و یاد صدای مشابهی هفت سال پیش افتاده بودم. که «من لاک پشت بی لاکم این روزها. ناگزیرم از زخم خوردن و زخم زدن.» فکر کردم که حالا، بعد از این همه سال، حرفی رو که اون موقع نزدم باید بزنم. 

دست هام رو باز کردم که بیا بغلم. درست میشه بچه جان. درست میشه.

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...