Thursday, March 31, 2022

جا مانده

اینجا، با نوع خاصی از عشق روبرو شدم که بهش فکر نکرده بودم قبل‌تر. نمی‌دونم تجلی معمولش در زندگی آدمها چطوره. نمی‌دونم اگر با دقت نگاه کنم میتونم رد پاش رو در زندگی سابقم پیدا کنم یا نه. «دلگرمی حضور کسی در شهر که می‌دونی هر وقت لازم داشته باشی می‌تونی صداش کنی و خودش رو بهت می‌رسونه. حتی اگر ارتباطتتون چند ماه یکبار باشه»
دلگرمی؟ نمی‌دونم. منظورم دلگرمی نیست. چیز بیشتریه. اون لحظه است که دخترک از دل بی‌تابی‌های شبانه‌اش برام نوشته بود چطور بعد رفتنم شهر خالی شده. یا اون روز که زن پای تلفن اونطور مظلومانه زد زیر گریه که تو رفتی و من واقعا تنها شدم.
من بدون خداحافظی اومدم. رسما فقط گفتم میرم و حرکت کردم. گمونم اما این شیوه‌ی درستی نبود. امشب حداقل فکر میکنم در رو با آداب درست نبستم.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...