Monday, March 14, 2022

چراغی در دل

سین روزهای زیادی رو میاد و پیش من میمونه. سالها عقبه دوستی داریم و نمیدونم چی منجر میشه که صحبت کنیم. صحبت واقعی. صحبتی که توش حرف میزنی. کلمه رد و بدل میشه. در سکوت یا هجویات زمانمون نمیگذره. من متوجه شدم به شدت گرسنه ی صحبت کردن و ارتباط برقرار کردن هستم. منظورم اون کلمات بی نتیجه که خیلی وقتها بعد از عبارت چه خبر بیان میشه نیستند. صحبت. صحبت واقعی. یادمه سال قبل یک روز با عین نشسته بودیم در بالکن و داشتیم صبحانه میخوردیم و یک دفعه از طریقه ی حرف زدنش عصبانی شدم. کلامش به شدت مصنوعی بود. اعتراض کردم که چشم هات و کلمه هات دورن و جسمت نزدیکه. اگر میخوای اینطوری صحبت کنی من ترجیح میدم مکالمه رو قطع کنم. در ثانیه حجابش رو کنار گذاشت. هر چند حالا دوباره توی صداش حاجب کلفتی نشسته که مخالف میل به مکالمه است.

سین میاد و اینجا میمونه. سین تفاوت بنیادی با بقیه ی آدمهایی داره که باهاشون به سادگی وارد مکالمه میشم. از معدود زنیهایه که با هم صحبت میکنیم. بنابراین برخلاف صحبتم با بقیه ی رفقا که به صورت پینگ پونگی بهم کمک میکنه خودم رو ببینم، با سین همه چیز فرق میکنه. مکالمه فرق میکنه. جهت صحبت فرق میکنه. تقریبا به عادت تمام این ده سالی که جسته و گریخته صحبت کردیم جفتمون اول چندین روز به هم اطلاعات میدیم، بعد من صحبت رو جمع بندی میکنم و اون بیشتر از من گوش میده. اون کلیکی که اتفاق می افته که من بتونم مساله ای رو ببینم، در درون خودم رخ میده. خیلی عجیبه. صحبت کردن به خودی خود فرایند شگفت انگیزیه. صحبت کردنی که بعدش صدای کلیک بشنوی، غریبه. خیلی غریب.

داشت می گفت چند وقت پیش یه آزمون با تراپیستش از سر گذرونده. سوال این بوده که آیا برای خواسته ات تلاش کافی میکنی؟ و سین امتیازش به خودش برای این تلاش یک از پنج بوده. یعنی تقریبا هرگز. تراپیست تعجب کرده. سین از تعجب تراپیست تعجب کرده. من برای بار اول با کسی روبرو شده بودم که با صداقت به این سوال جواب داده بود و یک داده بود. خودم معمولا نمره ام به این سوال یکه. من آیا تلاش کافی میکنم؟ اوه تقریبا هرگز.

برای اولین بار دیدم که خب داستان تلاش نکردن یا تلاش کردن نیست. داستان به سوی اشتباه نگاه کردن هر دو نفر ماست. داستان اشتباه شناختن مساله ایه که باید روش تمرکز کنیم. ممکنه به چشم این باشه که هر دو نفر برای ساختن زندگی داریم مجددا قدمهای از نو برمیداریم و همین به شدت تلاش می طلبه، اما داستان برای سین اینه که تمرکزش تنها نه بر ساختن این زندگی نو که بر چیز دیگه ای باید باشه که وقتشه که همزمان رخ بده. رخ ندادنش منجر به نمره ی یک میشه.

برای من؟ من این روزها فکر میکنم میتونم بعد از سالها به سوال اینکه آیا برای خواسته ام  تلاش میکنم یا نه، نمره ی سه یا چهار بدم. فکر میکنم بعد از سالها دارم میبینم وقتشه که به کدوم سمت و با چه شوری نگاه کنم. نمیدونم از دید یک نفر که از بیرون به من نگاه کنه تفاوتی کردم یا نه. اما از دیدگاه خود درونم، اون سردی و یخ زدگی به شدت از بین رفته. احتیاط و اجتناب به احترام تبدیل شده و فکر میکنم کم به کم مشغول حرکتم.

برام جالبه که من چقدر از معاشرت با آدمها خسته میشم. چقدر برام طاقت فرساست. اما در ارتباط با آدمی که با من واقعا صحبت میکنه و کلماتش حقیقی هستند، چطور میتونم ساعت ها و روزها و هفته ها بمونم و اشتیاقم رو برای رسیدن یک روز دیگه حفظ کنم. 

باید مینوشتم این ها رو. وبلاگ نویسی همیشه برای من همین بوده. تلاش برای یک مکالمه ی صادقانه.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...