با دختر، روز آخری که اینجا بود صحبت کردیم و هر دو حرفهایمان را زدیم. شنیدن صحبت هام با صدای بلند ترسناک است. انگار تازه باور میکنم چقدر در نیاز به برنامه ریزی، در نیاز به کنترل همه چیز گیر افتاده ام.
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
No comments:
Post a Comment