Sunday, November 14, 2021

بنات نبات

از بین گلدان های آقای گلفروش دوتا را بیرون کشیدم. گفت تخفیف میدم و هر دو رو ببر با خودت. خندیدم و دوتا زیر گلدانی هم برداشتم که اینها را هم برام بذار. سرتکون داد که باشه. حالا برو خریدت رو بکن و از اینجا که رد شدی برشون دار. برات نگهشون میدارم. تشکر کردم و حرکت کردم.
این بلندترین مکالمه ی معنی دار من به دل خوش در این شهر بوده. حالا گاهی آدمها فراموش میکنند متوجه صحبت کردنشون نمیشم.

No comments:

Post a Comment

از خیال

نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفته‌اش بخوابه. عمیق‌ترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...