لعنت به لذت چشیدن قطره های قهوه. به کیف حاصل از زل زدن به عضلات به رخ کشنده در زیر پوست قهوه ای و به غوطه زدن در چشم های قهوه ای رنگ.
کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...
No comments:
Post a Comment