Friday, August 6, 2021

روزها

اینجا، حفره ای هست از نبودن عشق. در اون بخش متعلق بودن، اون بخش طلبیدن و اون بخش مالکیت و نیاز رو دارم به تمامی میبندم. گمونم اگر همه چیز همینطور پیش بره تا حداقل سه سال زمان سر زدن به این دنیا نباشه. من همیشه عاشق بودم. همیشه. برای بار اول در زندگیم دارم بخشی از هویتم رو دانسته غیر فعال میکنم و شگفت آور اینکه این کارم از سر ضعف نیست. از سر تصمیمه.

دوست داشتن. و مبهوت نبودن. دوست داشتن. و عاشق نبودن. چه زندگی عجیبی خواهد شد.

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...