Sunday, August 15, 2021
.
اینبار، وقت کرونا نشد شبیه بار قبلی درخواست کمک کنم. تقریبا خودم ماندم و تن. نه از استراحت دلبخواه بار قبل خبری شد نه از غذاهای لذیذ و خوراکیهای مقوی. تمام آن راه آمدنهاش و ماندنهای طولانی سر کار، خودش را در به هم خوردن سیکل تن نشان داده و در این افقی شدن اجباری تعطیلات آخر هفته. کاش میشد براش گفت که صدای انقلابت را شنیدم. بعد زمزمه کرد لطفا تا فردا ظهر. روز کاری، هفته کاری، تسک نو، همه منتظرند.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
از خیال
نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفتهاش بخوابه. عمیقترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
-
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
No comments:
Post a Comment