Friday, August 6, 2021

روزها

 انگار پسر پرنده ی کوچکی باشه که دست من به امانت سپرده باشند. حالا پرهاش دیگه مرطوب و لاجون نیست. ترسیده. مشکوکه. اما وقتشه که بهش اطمینان بدم که بپر.

داره میپره. داره میپره. برخلاف تصور چندین ماه قبلم، جدا شدن ازش از بهترین رخدادهای روزهاست.

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...