Tuesday, December 29, 2020

از آدمهای یواش

سالها پیش، رفیقی داشتم که بعد از ازدواج مهاجرت کرده بود کانادا. هر چقدر همسرش مرد پر شر و شوری بود، دخترک آرام بود و بی صدا و دچار ترکیبی از هراس و گوشه پسندی. آن وقت ها، روزهای هر دو نفرمان که میشد گاهی می نشستیم به حرف زدن - همان چت کردن خودمان-.  یکی از سرگرمی های خوبش را به من هم یاد داده بود/ با من به اشتراک گذاشته بود:

دوربین هایی بودند که رو به آشیانه های حیوانات مختلف تنظیم شده بودند و می شد بنشینی و ساعت ها نگاهشان کنی. یا مثلا دوربینی رودخانه را نشان میداد و اگر وقت خوشی رسیده بودی، خیل خرس های قهوه ای را میدیدی که در حال شکار ماهی اند. دوربینی بود که کف آب بود و همینطور رنگ به رنگ ماهی مختلف از جلوی لنزش رد میشد. و البته که گاهی دوربین فقط آبی عمیق را نشان میداد.

محبوب ترین دوربینش - که محبوب ترین دوربین من هم شد - آشیانه ی عقابی بود که دو تا جوجه ی تازه از تخم در آمده داشت. دختر پرنده ها را از وقتی که هنوز از تخم در نیومده بودند دنبال میکرد. من که عادت دیدن آشیانه پیدا کردم، جوجه ها هنوز به سن بال زدن نرسیده بودند. 

هنوز گاهی وقت های بی تابی و بی خوابی، به عقاب ها فکر میکنم. گاهی به عبور ملایم نهنگ های خاکستری در دل اقیانوس و به میزان بی اهمیت بودن من و دغدغه هام برای فکر بزرگشان. گاهی هم به ستاره ها زل میزنم. تاریکی گاهی خیلی عمیق میشود. راه برون یافت هم گاهی به همان شدت عمق میگیرد. شب می گذرد. بلاخره میگذرد.

پ.ن: یک شب یکی از گونه های جغد به آشیانه دستبرد زد. یکی از جوجه ها را کشت و با خود برد و دیگری فقط بال بال زد و تلاش کرد اما کاری از یپش نبرد. چند شب بعد هم جوجه دوم کشته شد. عقاب به آشیانه که برگشت، هیچ اثری از جوجه هاش نبود. پایان غم انگیزی شد. شبیه واقعیت طبیعت. 

این یکی از آشیانه هاست

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...