Sunday, December 27, 2020

.

 خانم تانزانیا از بورخس نقل قول کرده که: 

یک بار داستانی نوشتم، نوعی تمثیل درباره مردی که ترسیم تصویری بسیار بزرگ را آغاز می‌کند. چیزی شبیه نقشه‌ای وسیع که بر آن اشکال گوناگونی دیده می‌شود، مثلا تپه‌ها، اسب‌ها، جویبارها،ماهی‌ها، جنگل‌ها و برج‌ها و انسان‌ها و انواع و اقسام چیز‌های مختلف و در لحظه نهایی، وقتی روز مرگش فرا می رسد، در می‌یابد که تمام این مدت در حال ترسیم تصویر خویش بوده است.
این وضعیت اکثر نویسندگان است. چنین تصور می شود که درباره چیزهای مختلف می‌نویسیم. اما، در حقیقت، آنچه سرانجام باقی می‌ماند حافظه‌مان است.منظورم این است که، در نهایت، آنچه خواننده می‌بیند قیافه ما است، خطوط چهره ما، هر چند که کاملا بی خبریم.
این بدان معناست که نمی‌توانیم از خودمان بگریزیم. اما لازم نیست در این راه تلاش کنیم. تمام مدت، ناخودآگاه در حال کاوشی درونی هستیم.


No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...