Thursday, December 3, 2020

.

خوابت رو دیدم دیشب. داشتی می‌خندی. نمی‌دونستی من هستم شاید. نمی‌دونستی دارم نگاهت می‌کنم. داشتی کارهای ساده‌ای انجام می‌دادی. پیرهن کتان سفید آستین کوتاه تنت بود. از همین مدل‌هایی که تن‌درست سالهاست می‌فروشه و هنوز محبوبه. «حضور» خوبی داشتی. حضور کاملی داشتی. اونقدر در قاب کامل بودی که نیازی نمی‌دیدی سرت رو بالا بیاری و‌ من رو ببینی. من فقط با شگفتی نگاهت میکردم.
بعدتر، ازت دور شدم.‌ تو کنار دریاچه موندی. کنار اون رشته کوه سرسبز. دور شدم و رسیدم به شهر خودم. تازه رسیده بودیم. باید می‌رفتیم و‌ لوازم التحریر می‌خریدیم. باید تخت نو سفارش می‌دادم. باید خرید می‌کردم و به معاشرت‌های خودم می‌رسیدم. به دخترم گفتم تو برو قهوه بگیر تا من لباس بپوشم و بیام. رفت و سعی کردم خودم رو دوباره جمع کنم. سر پا کنم.
توی خوابم همه چیز ادامه داشت. مثل بیداری.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...