Thursday, September 1, 2022

.

 از خونه زدم بیرون به بهانه ی اینکه زیادی توی خودت بودی. از پرچم قرمز عکس گرفتم. از ابر توی آسمون عکس گرفتم. وقت برگشتن آقای میوه فروش پرسید تو ترک نیستی؟ گفتم نه. رسیدم خونه. لباسهای رنگی رو ریختم ماشین. به رد جدید آفتاب روی تنم  نگاه کردم و طبق همیشه حیرت کردم از این تجربه که هنوز خیلی جدیده برام. بعد فکر کردم که تا دیروز غمگین بودم. قبلش نو رسیده بودم. امروز اما مهاجرم. دیگه از این به بعد، مهاجرم.

به تمامی. برای همین جزئیات.

No comments:

Post a Comment

از خیال

نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفته‌اش بخوابه. عمیق‌ترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...