Wednesday, August 31, 2022

الف استودیو

 میدونی کِی چیزی تموم میشه؟ وقتی تو خوابم، بره. مثل خواب آخر خونه ی بهار که بعدش تموم شد. مثل اون مرد که توی خواب از کوچه ام عبور کرد و تموم شد. مثل همه ی چیزهایی که توی خواب ازشون خداحافظی کردم. به کمال. به دل. حالا یک عالمه چیز جدید دارم برای پشت سر گذاشتن. یک عالمه خداحافظی برای به زبون آوردن.

خواب دیده بودم رفتم حیاط خونه ی بهار. داشتم به سایه ی برگ انجیر روی زمین نگاه میکردم. به اون خنکی قشنگی که ایجاد میکرد دل داده بودم. کیف میکردم از اون سایه روشنش. آخ که چه خوب بود. این دفعه رفتم دم در. تبدیل به یکی از استادیوهای تهران شده. دستم نرفت زنگ بزنم و برم تو. ته کوچه ایستادم و نگاهش کردم. هی دقت کردم. هی نگاه کردم. هی دقت کردم. هی سر کشیدم. دیدم اثری از درخت دیگه نیست. حالا نمیدونم اندوهی که با خودم آوردم از بی ریشه شدن خودمه یا از نبودن درختم.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...