Sunday, August 7, 2022

43

 یه فرق بزرگمون - درد این تفاوت تا مغز استخوانه - یکسان نبودن مفهوم خونه در روان ما دوتاست. هزار تا دلیل میتونه داشته باشه که نتیجه انقدر متفاوت شده. از تفاوت جنسیت گرفته تا حس پناهی که خونه به من میده تا تلاشی که برای اضافه کردن هر تکه ی کوچک به خونه انجام دادم تا زندگی اون شد که هر کس پاش رو زیر سقف من میذاشت، میگفت انگار وارد روانت شدم. آخرین روزهای آخرین خونه ی ایران داره میرسه. مشخص نیست هنوز برگردم و این کتاب رو با فصل و صفحه و جمله ی آخر تموم کنم یا همه چیز یک دفعه ناپدید بشه و تمام. ارتباطم با قدیم داره نازک میشه. داره پاره میشه. 

زندگی افتاده دست یه روتیواتور. هر چند  روز یک بخش جدید داره زیر و رو میشه. میدونم شخم زدن زمین، اگر آدم باشی برات خوبه. اما حس میکنم یه کرم خاکی ام که هر دفعه توی این شخم زدن ها خطر پاره شدن تنم از وسط هست.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...