Monday, August 22, 2022

.

زنگ زدم از بابا اجازه گرفتم که برای میم و دخترهاش چیزی بگیرم. به رسومات که میرسد، من بدجور گیج می‌شوم و مطمئنم قانون محکمی داریم در این مورد و من بلدش نیستم. گفت اشکال ندارد بگیر اما حتما گل‌گلی باشد و افراط هم نکن. 
چند روزم به گشتن گذشت. پاساژهای مختلف. نقاط متفاوت شهر. برندهای مختلف و انواع لباسها. برای دخترها انتخاب کردن ساده بود. برای خود میم اما، دست روی هر لباسی گذاشتم بغض غافلگیرم کرد. آخر فکر کردم شاید درست‌تر این است برای خودم لباس سیاه بخرم.
از فکر اینکه زن فکر کند سوگش را دست کم گرفته‌ام نگرانم. از اینکه به نظرش اندوهش را سبک گرفته باشم. کاش از عرف و رسم خانواده دفترچه داشتیم که نگاه میکردم حالا باید چه کنم. فکر اینکه راهی هست که خارج از دانسته‌های من است، سرگشته‌ترم می‌کند.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...