زندگی چقدر عجیبه.
Saturday, August 20, 2022
جمعه
چند روز پیش یه کیف خیلی خوشگل چرم دیدم. از سری چیزهایی که آدم دلش میخواد داشته باشه. از پشت ویترین نگاهش کردم فقط. کیف من رو صفورا سه سال پیش از افغانستان سوغات آورد. ایدئولوژیم میگه تا وقتی این کیف داره کار میکنه - آخراشه بچه البته. داره درزش باز میشه - بهتره کیف نو نخرم. و البته که کنارش خریدن چرم رو هم نادرست قلمداد میکنم. توی سکوت این روزها، به دیوارچه های اینطوری که میخورم یکبار دیگه فکر میکنم به ایکه چه جای عجیبی هستم. حالا شده سیزده سال که این اصول رو جسته و گریخته دارم رعایت میکنم. هنوز از تبعاتش تعجب میکنم.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
روز ششم
وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن میکنه. وقتی ت...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
No comments:
Post a Comment