چقدر هراس زندگی کردند. چقدر دردناکه دونستن اینکه بچه هامون اینطور بیپناهند و ما فقط خشم روی خشم ذخیره میکنیم
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
افتخار
کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...
No comments:
Post a Comment