Friday, September 9, 2022

پلاک 43

 امروز عصر - شش بعد از ظهر به وقت تهران - کسی میرود و آنچه ماندنی است - هفده کارتن کتاب - را منتقل میکند به انبار. دو سه کارتن وسایل دیگر. سه تابلو. تمام زندگی باقیمانده در پلاک چهل و سه. پایین تر از تخت طاووس. دیشب خوردم به دختری که تازه خانه گرفته بود. شاید یکی دو روز پیش. بهش پیغام دادم و قرار شد مابقی وسیله ها را تحویل بگیرد. ریزه پیزه هایی که هیچ ارزش مادی خاصی ندارند اما برای شروع زندگی لازمند. عالی اند. ضروری اند اصلا. برای وسایلی که میروند انبار، غمگینم. از معنی وجودی انبار غمگین میشوم. یعنی چیزی منتظر بماند که شاید زمانش فرا برسد. یک جور امید بیهوده ی دردناکی درون معنای انبار خوابیده. از پیدا کردن دختر خوشحالم. دیشب شناختمش. مطمئنم قدر وسایلی که دستش میرسد را خواهد دانست. شاید به اندازه ی خودم. زندگی همین است نه؟ نوبت بازیت که تمام شد، از سر میز بلند شو که نفر بعدی بنشیند.

تا دوباره نوبت تو شود.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...