Wednesday, September 21, 2022

هزار و چهارصد و خون

جرالدین، عزیزم
امروز سی‌ام شهریور هزار و چهارصد و یکه. تازه چند روزه فهمیدم آدمها به امسال میگن سال چهارصد و یک. یعنی یکسال و نیم بعد از شروع رسمی سالهای با شمارنده چهارده، تازه فهمیدم مردم چطور صحبت می‌کنند. نزدیک یکسال میشه که ایران نیستیم. قبلش هم توی غار خودمون بودیم. اما این زمان زیادیه. حواست هست؟
جرالدین جان،
امروز تو دهنی محکمی خوردیم. ایران از همیشه انقلاب‌تره. ما اینجاییم. من عادت ندارم گوسفند باشم. همیشه بز بودم و حالا اینجا پشه هم نیستم. هیچ. دردش زیاده. دردش عجیبه. رفتیم دم در سفارت و جمعیت به شدت کم بود. آدمها دغدغه‌شون خودشون بودند و مشخصا کیس پناهندگی جور کردن. سکوت، وحشتناک بود. سکوت، بالاتر از صدای احمقانه‌شون پیچیده بود. اما خب دخترم این واقعیت دنیای جدید توعه‌.
باید دقیقا چند روز بعد از اینکه خونه‌ات رو توی کشورت از دست دادی میدیدی مهاجرت دقیقا چطوره. دیدی؟ تصویر امروز از تمام چیزهایی که تا حالا تجربه کرده بودی واقعی‌تر بود. این چهره‌ی اصلی خروج از ایرانه. این انتخاب خودته.
جرالدین، کره خر درون من،
می‌دونی که دیگه حرص خواهی خورد. این بی‌ریشگی و بی‌مایگی اتفاقات پاره‌ات خواهد کرد. راهش این نیست. تا یکم آبان سال بعد وقت داری تصمیم بگیری چه می‌کنی. یا زندگیت رو مرتب کن و ببین که دنیا زین پس این شکلیه و هرگز پشت سرت رو نگاه نکن. یا زندگیت رو مرتب کن و برگرد و دوباره خونه بساز. برزخ جای خوبی برای زندگی نیست. برزخ جای درستی برای زندگی نیست.
تو گوسفند نیستی جرالدین. تو بزی‌. بز باش عزیزم. زندگی باارزش‌تر از اونه که بز نباشی.
بز باش کره خر.
دوستدار تو، ه.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...