Tuesday, September 27, 2022

از خواب‌ها

بین ما، و خونه، یک مسیل خشک فاصله بود. حرف زدیم. خونه رو تحویل داده بودیم مثلا اما قرار بود من برگردم و یه کار نیمه تموم رو به انجام برسونم. کار شخصی. حرفمون تموم نشده بود که سرخس‌های ته مسیل به حرکت افتادند. یکیمون -گمونم من- گفتیم حاصل آب شدن یخچال‌های بالادسته. سرخس‌ها حرکت می‌کردند انگار جنگل به حرکت در اومده*. من از روی پل رد شدم و دیدم یخ مثل رودخانه در حال عبوره. گذشتم. رفتم خونه و دیگه جایی برای من نبود. برگشتی نبود‌ راهی نبود. هر چقدر بدنبال یک روزنه گشتم نشد. از خونه که بیرون زدم، مسیل دیگه رودخونه‌ی عظیمی شده بود. هجوم آب هولناک بود. کشتی و جرثقیل مثل اسباب بازی روی آب بودند. من نگران ویرانی پل بودم. دیگه ارتفاع مجاز پل رعایت نمیشد. این سمت مونده بودم. بدون خونه. بدون امکان برگشت به سمت دیگه. و به عبور دنیا در برابر چشمهام نگاه میکردم.

* مکبث

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...