Monday, February 21, 2022

.

میدونی اسماعیل، قبلا وقتی چیزی میفهمیدم که پای مغز در میون بود و میشد با کمی فقط دقت در حدود سی سال پیش از یک عالمه اتفاق سخت جلوگیری کرد، تلخ میشدم با خودم. الان اما فقط به اون تنهایی غریبی فکر میکنم که همیشه حس میکردم. همیشه بوده. دلم میخواد درد اون دخترک کوچک رو، ترسش رو در مواجهه با جهانی که هیچ راهنمایی توش براش وجود نداشت، به رسمیت بشناسم. لوسش نکنم. بادش نکنم. فقط ببینم که واقعا جهان براش دشوار بوده.
رسیدم به پیچ رواداری. نه نسبت به جهان. نسبت به خود. من همیشه جهان رو با دستهای خودم کشف کردم. با تن خودم. و جهان میتونه بیشتر از چیزی که در نوشته ها میاد جای ترسناکی باشه.

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...