کاش این سه روز شروع و بازگشت باشه. و نه سراب. هیچ چیزی برام ترسناک تر از گم کردن شیوه ی کاریم در این چند ماه نبوده. هیچ چیز.
Friday, February 4, 2022
خالی کردن ذهن
بعد از چهار ماه؛ بلاخره این هفته اولین دو سه روز کاری پشت هم رو تجربه کردم. احساس اینکه دارم کار میکنم؛ با وقتی که دارم کار میکنم متفاوتند. بلاخره بعد از صد و چند روز تونستم بفهمم کجام. که چه میکنم. که چطورم. حالا سالهاست برای من کار جای اون رابطه ی عاشقانه ی اساطیری رو در زندگیم گرفته. این صد و چند روز چطور گذشت؟ در بیابان. سرگردان. سرگردان. بدون امیدی به رسیدن.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
روز ششم
وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن میکنه. وقتی ت...
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
-
با چاقو افتادم به جونش. تکه پارهاش کردم و بعد سطل زباله. میون اون ضربهزدنها، یک لحظه ترسیدم از دونستن اینکه آنقدر خشم و انزجارم زیاده که ...
No comments:
Post a Comment