Monday, February 7, 2022

خالی کردن ذهن

تقریبا تمام صحبت‌های یک سال اخیرمون در درباره «کمال» بوده. در مورد انجام بهترین و بی‌نقص‌ترین حالت یک کار که البته دو حالت مختلفند و الزاما به موقعیت یکسان اطلاق نمی‌شن. از دو دیدگاه مختلف به این موضوع نگاه میکنیم. از دو پله‌ی مختلف در زندگی که شامل تفاوتمون در تمام اجزا میشه. من هنوز در مرحله رد و پذیرش اهمیت کمال موندم گمونم. امروز اما داشتم فکر میکردم شاید داستان به سادگی ترس باشه. ترس شدید من از لمس کمال و باز برگشتن به جهانی که این همه ناقصه. یک جور حفاظت از منابع انرژی شخصی. من قانع نشدم نهنگ این دریا بشم. زرافه بشم. فیل بشم. قبول کردم یه جوجه رنگی باشم که ممکنه یک روزی به سادگی زیر پا لهم کنند. راستش چون وقتی حالتی از نهنگ بودن رو حتی تجربه میکنی، دیگه دنیات مثل سابق نیست. یا بهتره بگم همیشه ما از زخم خوردن توسط اتفاقات بد نیست که جانمون به خون می‌افته. اتفاقات خوب هم به همون اندازه من رو همیشه زخمی کردند. عشقی که با تمام جانم تجربه کردم. رابطه‌ای که وجودم رو زیر و زبر کرد. رفاقت‌هایی که هیچ کدوم کوچکترین شباهتی به دیگری ندارند و سرشار از بارقه‌های درخشان و منحصر به فردند. هر کدوم وقتی از جلا می‌افتند حسرت عمیقی دارند. زندگی کردن عمیق رسیدن به کمال رو ممکن می‌کنه و عمیقا زندگی کردن عمیقاً رنج کشیدن رو به همراه داره.
توی کتاب فرگوسن، یک‌جا نوشته که من سالها بازیکنی بودم که حضور یا عدم حضورم در هیچ تیمی تفاوتی ایجاد نمی‌کرد. مربی متوجه حضورم نمیشد. می‌ترسم به این نقطه رسیده باشم من. بی‌رنگ. بی‌شکل. یکی از بی‌شمار.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...