Friday, February 4, 2022

.

زن دستگاه رو گرفت جلوم و گفت رمز کارت بانکیت رو تعیین کن. این صد و چند روز که حساب بانکی نداشتم به هزار چیز فکر کرده بودم به جز همین. یک لحظه مکث کردم و همون کدی رو زدم که رمز بین ما بود. چهار رقم پشت هم. مثل کارت ایرانم. تکراری. مثل این چند سال.
میدونی، خاطره ها هیچ وقت ما رو رها نمیکنند. خاطره ها هیچ وقت ما رو سبک نمیکنند. من توی این شهر هم نقاطی دارم که یادم میندازن اون روزهای قدیم چطور بود. مثل اون جاده ی ساحلی که اون شب اصرار کردم بریم و نشونت بدم و تو چقدر دوست نداشتی و کلافه شدی از دستم. یاد کلافگی تو الان بر احساس دوست داشتنم غلبه کرده. دیگه پام نمیکشه تا اونجا برم. به جاش هر بار با قایق از تنگه رد میشم بهش نگاه میکنم و یاد اون شب می افتم. یاد تو. یاد اون روز ساحل که سرم رو چرخوندم سمت تو و عکس گرفتی و نگاهی که مخصوص تو بود رو ثبت کردی. خاطره ها ما رو رها نمیکنند. اما گمونم ما صحبت کردن با صدای بلند از خاطرات و آدمها و چیزها رو متوقف میکنیم. شاید چون عجیبه که هنوز بعد از این همه وقت یاد انقدر قدرتمند باشه. هست اما.
رمز کارتم همونه که چند سال قبل عوضش کردم. نمیدونم اما از این به بعد وقت زدن رمزم یاد چی می افتم. تو، اون روزایی که رویای عجیبی داشتیم یا یاد رویای عجیبی که داشتیم؟ نمیدونم 
نمیدونم و هیچ شرابی به سکرآوری زمان نیست.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...