Wednesday, February 16, 2022

دانه

ذهنم به طرز غریبی شفاف شده. اون مه غلیظ این چند سال که سطح همه چیز رو کدر کرده بود یک دفعه محو شده و به جاش مغز سریع و تصمیم گیری مستقیم و دانستن اومده. انگار یک کمد به هم ریخته مرتب و دوباره چینی شده باشه. هر چیزی جای خودش. 
پانصد و هشتاد و نه روز پیوستگی استفاده از دولینگو رو سه روز پیش از دست دادم و صفر شدم. ذهنم جای کلافگی اعلام کرد که خب این هم شمارش از ابتدای همه چیز. بشمار که از این به بعد چطور پیش میری.
راه میری یا پرواز می‌کنی یا می‌خزی. هر کدوم که باشه باز حرکته.

No comments:

Post a Comment

از خیال

نود و سومین شب بعد از نبودن بچه، دختر یاد گرفته جای خواهر رفته‌اش بخوابه. عمیق‌ترین شکل سوگواری که در زندگیم شاهد بودم و خوندم رو توی این سه...