Friday, February 25, 2022

نقشی از من بر صلیب

اکانت توییترم پاک شد. استانبول بودم که ساختمش و اولین توییتم حاصل یک کابوس وحشتناک بود. هتل آپارتمان گرفته بودیم. ده بیست دقیقه تا تکسیم فاصله داشتیم. دختر هنوز بهمون نرسیده بود و من و رفیق چند ساعت زودتر چک این کرده بودیم. پریده بودم از خواب. با هراس شروع کرده بودم یکسره حرف زدن و هر چیزی دیده بودم رو تعریف کرده بودم که خودم یادم نیست. هیچ. گفته بودم و گفته بودم و بعد توی اون تاریکی مخصوص خونه های استانبول دوباره دراز کشیده بودم. اولیش بخشی از آهنگ نفس داریوش بود.
بعدتر، طوفان های توییتری داشتیم. بعدتر گفتگو با بچه ها و رفقا داشتیم. بعدتر پلاس رفت و توییتر موند. شد تنها جا. بعدتر یادگار غریبی از پارتنری بود که سالها شده رفته. بعدتر...
یکسال بود که در مرز بود و نبود نگهش داشته بودم. هفت هشت ماهی بود که هر ماه بازش میکردم تا آرشیوم رو از دست ندم اما باز هم نباشه. صبح از یک ماه و دو روز گذشت. 
میدونی، چیزهایی هستند که برای من یادآور سالهای جوانی کردنم بودند. سالهای بیست تا سی یا بیست و یکی دو تا ده سال بعدش. دوره ها دارند به پایان میرسند این روزها. یکی یکی در حال بستن چیزها هستم. مرتب کردن نه. به پایان رسوندن.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...