بعدتر، طوفان های توییتری داشتیم. بعدتر گفتگو با بچه ها و رفقا داشتیم. بعدتر پلاس رفت و توییتر موند. شد تنها جا. بعدتر یادگار غریبی از پارتنری بود که سالها شده رفته. بعدتر...
یکسال بود که در مرز بود و نبود نگهش داشته بودم. هفت هشت ماهی بود که هر ماه بازش میکردم تا آرشیوم رو از دست ندم اما باز هم نباشه. صبح از یک ماه و دو روز گذشت.
میدونی، چیزهایی هستند که برای من یادآور سالهای جوانی کردنم بودند. سالهای بیست تا سی یا بیست و یکی دو تا ده سال بعدش. دوره ها دارند به پایان میرسند این روزها. یکی یکی در حال بستن چیزها هستم. مرتب کردن نه. به پایان رسوندن.
No comments:
Post a Comment