Friday, February 18, 2022

مرور

 روزها از دوشنبه حدود ظهر تا جمعه حوالی نه شب یکجور میگذرن. پیوسته. باید حتما یادداشت کنم که یادم بمونه چند شنبه است. مغزم کامل مشغول کاره. یک سره. همه ی چیزهای دیگه رو فراموش میکنه. اینکه کاری دارم. اینکه باید به چیزی رسیدگی کنم. باید ورزش کنم. باید به برنامه ای رسیدگی کنم. چیزی بخونم. چیزی ببینم. انجام هر چیزی به جز کار از من انرژی میگیره که معمولا ترجیح میدم ازش بپرم. به پنجشنبه که میرسه معمولا از فشردگی شدیدم متوجه میشم چند روزه از خونه بیرون نرفتم. جمعه تقریبا یک قدمی فروپاشی ام. هر هفته. هر چرخه. 

اکثر شنبه رو میخوابم. بیدار که میشم هوا تاریک شده. یکشنبه خونه تمیزه. ظرف های هفته شسته است. اگر تنها باشم نوبت خرید کردنه. اگر نه به عصر یکشنبه که میرسم فکر میکنم باید جایی برم. معاشرتی کنم. شش روز دیگه ی هفته یادم به آدمها نیست انگار. 

جمعه شبه. هفته جهنم بود اما متمرکز. شخم خوردم انگار. 

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...