Saturday, February 26, 2022
آبی و زرد
Friday, February 25, 2022
نقشی از من بر صلیب
Thursday, February 24, 2022
گرگ
Wednesday, February 23, 2022
Tuesday, February 22, 2022
.
با اون بخش خانواده که اوکراین هستند صحبت نکردم. اخبار رو میخونم فقط. سال نود و دو که فکر میکردیم موفق شدیم رایمون رو پس بگیریم، پسرک ایران بود. تازه به سن دبیرستان رسیده بود. شبی که شهر رو شوق گرفت با هم بیرون رفته بودیم. داشت به جمعیت نگاه میکرد که در مورد خودشون گفت. حالا جنگ که شروع بشه در سن رفتن به جنگه. نمیدونم عضو ارتش میشه یا نه. شده یا نه. فقط میدونم دو ساله کیف زندگی نمیکنند. هرچند هیولا جغرافیاش از من هم ضعیف تره.
Monday, February 21, 2022
.
پس پله
کجا ایستادم؟ اونجای جهان که دلم میخواد کاری بکنم. اما اینبار انجامش نمیدم. نه چون نمیخوام. چون به وضوح میبینم قدرتش رو ندارم و پرداخت این هزینه برام به شدت سنگین خواهد بود. جایی هستم که هرگز نبودم. خودم رو گذاشتم وسط. و فکر میکنم چی به نفعمه. چی در توانمه. از پس چی برخواهم اومد بدون اینکه بشکنم. بسیار جدیده اینجا برام. بسیار جدیده.
Sunday, February 20, 2022
مه دود
یه لیست از آدمهایی که این هفته باید باهاشون تماس بگیرم نوشتم. شش نفر. بعد برگشتم به اول لیست و نفر اول که جلوی اسمش اضافه کنم چه کار دارمش. بعد مکث. مکث طولانی. که این اسم کیه؟
Saturday, February 19, 2022
نقاط
Friday, February 18, 2022
مرور
روزها از دوشنبه حدود ظهر تا جمعه حوالی نه شب یکجور میگذرن. پیوسته. باید حتما یادداشت کنم که یادم بمونه چند شنبه است. مغزم کامل مشغول کاره. یک سره. همه ی چیزهای دیگه رو فراموش میکنه. اینکه کاری دارم. اینکه باید به چیزی رسیدگی کنم. باید ورزش کنم. باید به برنامه ای رسیدگی کنم. چیزی بخونم. چیزی ببینم. انجام هر چیزی به جز کار از من انرژی میگیره که معمولا ترجیح میدم ازش بپرم. به پنجشنبه که میرسه معمولا از فشردگی شدیدم متوجه میشم چند روزه از خونه بیرون نرفتم. جمعه تقریبا یک قدمی فروپاشی ام. هر هفته. هر چرخه.
اکثر شنبه رو میخوابم. بیدار که میشم هوا تاریک شده. یکشنبه خونه تمیزه. ظرف های هفته شسته است. اگر تنها باشم نوبت خرید کردنه. اگر نه به عصر یکشنبه که میرسم فکر میکنم باید جایی برم. معاشرتی کنم. شش روز دیگه ی هفته یادم به آدمها نیست انگار.
جمعه شبه. هفته جهنم بود اما متمرکز. شخم خوردم انگار.
دانه
روز بارانی. پنجره رو باز کردم و دارم سعی میکنم بجز صدای پرنده ها چیزی نشنوم. توی سرم تکرار میکنم فقط یک قدم. این تنها چیزیه که میتونی بهش فکر کنی. فقط به یک قدم بعدی فکر کن.
Wednesday, February 16, 2022
حسرت
مهم نیست چقدر حرف زده باشی جرالدین. لحظات سکوت همیشه غوغای شدید کلماتیه که از گفته شدن جا مونده بودند.
دانه
Tuesday, February 15, 2022
Monday, February 14, 2022
نواختن
یونانی های باستان دو کلمه ی مختلف برای زمان داشتند. یادم هست در حدود چه صفحاتی از چه کتابی بود که در موردش خوندم اما متن کاملش یادم نیست. فایل کتاب رو احتمالا میتونم هنوز بگردم و پیدا کنم. باید انجام بدم هم. بعد بیام و نقل کنم که چه بود. تا اون موقع اما باید این خود جدید رو مشاهده کنم. به طرز نویی پوست ترکوندم انگار. به بازی زمان برگشتم. به اون بستری که به جای تعلل میشد تصمیم بگیرم و اجرا کنم. بدجور احساس توان میکنم. بدجور احساس حرکت میکنم. انگارذهنم شفاف شده. دلم میخواد تکلیف هر چیز معطلی که در این روزهام مونده رو مشخص کنم و نتیجه رو ببینم و بعد قدم بعدی. دلم میخواد با خودم صادق باشم. نبودم. چند وقت بود انقدر احساس حرکت نداشتم؟ اصلا کل حرکت معنیش از حضور زمان گرفته میشه. وقتی زمان نباشه و سکون اونطور خفقان آور باشه، مشخصه که حرکتی در کار نیست. ریشه زدنی هم در کار نیست. اما خب توقف هم بخشی از موسیقی جهانه.
ده کیلو از وقتی که اومدم استانبول کم شدم. این خودش برام یک نشانه است که چقدر از جمود دورم کاسته شده. دوباره گردن در آوردم. دوباره صورتم فرم گرفته. دست. پا. انگار گِل اطرافم ریخته باشه. این حال خوبیه. میدونی؟ انگار طوفان گذشته و حالا با خودم شفاف ترم.
آمور فتی. چهار سال پیش عباس مخبر نازنین حدود ساعت شش و نیم عصر برامون از این جمله ی مارکوس اورلیوس گفت. از برخورد قهرمانانه در زندگی. از فلسفه ی رواقی. یادم هست که چقدر اون روز ترسیده بودم و منتظر بودم از پشت هر بوته ای، از دل هر سیاهی کسی بیرون بیاد و زندانیم کنه. هراس آدم رو سرد میکنه و هنوز میتونم وحشت اون شب رو وقت برگشت به خونه به یاد بیارم. میتونم خودم رو درک کنم که چی شد که قدم به قدم دور شدم و گم شدم و ساکن شدم. اما برای هر چیز در زیر آسمان زمانی هست. اگر زمانی برای ایستادگی کردن و مقاومت هست، زمانی هم هست که میشه حرکت کرد. میشه رشد کرد. میشه رفت. اسمش هنر زندگی کردن در زمانه ی توفان های عظیم باید باشه. جلوی توفان همیشه نمی ایستند. گاهی باید نرمی کرد. که بگذره.
فکر میکنم این رو یاد گرفتم.اومدم بنویسم که کاش این رو یاد گرفته باشم دیدم که نه. حالا یک قدم جلوترم. فکر میکنم این رو یاد گرفتم. وقتشه به خودم برگردم.
Monday, February 7, 2022
خالی کردن ذهن
Friday, February 4, 2022
.
خالی کردن ذهن
ایمان
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
از این همه گریه کردن خسته ام.