Monday, July 4, 2022

استانبول

 میدونی، انگار اون درد عظیم یک لایه پایین رفته. وقت برگشتن به خونه، یک لحظه توی پیاده رو ایستادم و فقط سعی کردم باشم. نه بیشتر. نه کمتر. فقط همونجا همون لحظه بمونم و وزیدن باد رو حس کنم. بعد احساس کردم چطور استانبول تسکینم داده. شبیه یک پیر خردمند که دستش رو روی شونه ات بزنه و نگاهت کنه با درد چطور کنار میایی. شبیه غوطه وری.

درد هست. اون دریای خون هست. جادو اما از من قوی تره. یکبار دیگه دارم تسلیم میشم. اینبار به چیزی بزرگتر از خودم. 

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...