Saturday, July 30, 2022
غریبهی کوچک
بخیه
Friday, July 29, 2022
وابی سابی
برای سیر دیدن
فقط جلوهی قشنگی از بودن
ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه
Thursday, July 28, 2022
غولها
.
Tuesday, July 26, 2022
Monday, July 25, 2022
قند هندوانه
میدونی همه چیز از کی خراب شد؟ از وقتی که من باورم به جادو از دست رفت. منظورم ورد خوندن و سفره انداختن و طلسم و تعویذ نیست. اون گم کردن لحظه ی لذت بخشی که نور وارد اتاق میشد و دونه دونه وسایل رو تبرک میکرد رو میگم. اون وقتی که وارد خیابون میشدم و میدیدم باد و آفتاب چطور تغییر ایجاد کردند. وقتی یکی از راه میرسید و برام مهمترین اتفاق جهان میشد رو میگم دقیقا. آدم نگرانی شدم. کسی که میترسید آفتاب بهش نرسه. خورشید در نیاد. که زمستون کشدار بمونه. شب تا همیشه باشه و هیچ راهی، به مقصد ختم نشه.
اون اطمینان کردن که از روی پله بپر، یکی میگیرتت. اون امنیت که فردا به وقتش میرسه. میوه ها در وقت مقتضی آماده خوردن میشن. قابلمه ی روی گاز همیشه توش غذا هست. برای به رسیدن فقط کافیه حرکت کنی، و فردا همیشه روز بهتریه.
توی یادداشت هام نوشتم: از جادو لذت ببر. میخوام همینکار رو بکنم. هر قدم، با خودم تکرار کنم از جادو لذت ببر. جادو، خود مسیره. از جادو لذت ببر.
Wednesday, July 20, 2022
خراش
یه دوستی دارم که کاملا معنی آزارگری رو میدونه. با اطمینان میگم که یکی از آگاهترین آدمهای اطراف من در این زمینه است. اما تقریبا هر بار صحبت کردنمون از یک ساعت و احوالپرسی فراتر میره و به ساعت دوم میکشه، باید هلش بدم عقب که فلانی، این مرزه. برو عقب یا برو گمشو عقب یا چیزی از این هم تندتر. اگر به من بگی بدترین بخش دوستی کجاست؟ دست میذارم روی همین لحظه. سالهاست دوستیم و انقدر این مرز بینمون پر از سیم خاردار شده که دیگه به طور رسمی تبدیل به یک آشنا شده.
Monday, July 18, 2022
از کولیهای آوارهی جهان
Saturday, July 16, 2022
من گنگ خواب دیده ات، امانم
راه ارتباطیام با جهان قطع شده. بلد نبودن زبان اینجا، عدم توانم برای ارتباط برقرار کردنم با آدمها منجر شده که پیدا کردن کلمات برام روز به روز مشکلتر بشه. خیلی به ندرت با کسی صحبت میکنم. لکنتم بدتر شده و وقت مکالمات گاه به گاهی، به شدت بروز میکنه. صحبت کردن سختتر شده. گمونم دشوارتر هم خواهد شد.
چیزهایی هستند که اینجا حکم گنج رو دارند. خیلیهاشون در جهان قبلی، در دنیای قبل از کرونا به وفور موجود بودند. یکی همین صحبت کردن و در جمع آشنا بودن. یکی برخورد فیزیکی با آدمها داشتن. دست دادن. لمس کردن. در آغوش گرفتن روزانه به وقت سلام و به وقت خداحافظی. پوست هم انگار لکنت پیدا کرده. برخورد پارچه با پوست، برخورد الیاف با پوست. برخورد آب با پوست. برخورد هوا با پوست. و بعد سکوت ممتد.
امروز داشتم به اون دقایق لطیفی فکر میکردم که با آدمی پیش میاد و پوست هر دو نفر نازکه. اون زمانی که به وقت ارتباط گرفتن، جان آنقدر پیداست که لازم نیست حرفی زده بشه. که با کمترین کلام تصویر چیزی که شنیده میشه، توی ذهن نقش میبنده. که با کمترین اشاره اون بهترین کار ِ در لحظه انجام میشه. با غنیترین کیفیت. فکر کردم چقدر از اون دقایق دورم. از کلام. از لمس. از آدمی. و به تبع از صمیمیت ناب. به چشم حسرت نگاهش نکردم. به چشم جدال با جهان هم به چشمم نیومد. فقط انگار فهمیدم از این به بعد، من این هستم.
برای اولین بار، در حال قدم گذاشتن به دورانیام که همه چیزش برام جدیده. از همیشه بیشتر درون غارم و تنهایی درون غار، انزوا شده و خودش رو سر تا سر زندگیم کشونده. فکر میکنم ردپای این روزها حسابی روی شخصیتم باقی بمونه.
این شهر، شهر حلزون هاست. سر تا سر شهر در ساعتهای مختلفش پر از حلزون هاییه که خودشون رو میکشونن وسط پیاده رو. وسط خیابون. میرن زیر پا. له میشن. باز بیرون میان. همیشه هستند. همه جا هستند. انگار من هم یه نرم تن خانه به دوشم اینجا. که با اولین محرک بیرونی سریعا خودم رو درون صدفم جمع میکنم.
من سالها گرگ بودم. وقتشه یه مدت یه موجود جدید باشم.
Friday, July 15, 2022
جام به جام
بریدن
Tuesday, July 12, 2022
Saturday, July 9, 2022
در بهشت اکنون!
14
.
وقت دویدن سعی میکنم حواسم پرت شود. همیشه زیر نور آفتاب چیزی هست. ابرها. مرغ های دریایی. بازی کلاغ ها. چمن های زده شده. آدمها. کودکان درون کالسکه. و جزیره ها. آخ. سعی میکنم حواسم پرت شود. هر بار، برای یک دقیقه بیشتر. وقت کار، سعی میکنم حواسم متمرکز بماند. انگار آفتابی نیست. شهری نیست. دنیایی نیست. جزیره ای نیست. آخ.
از روزها
متن درفت شده. متن درفت شده. متن درفت شده. متن درفت شده. منتشر نشده ها بیشتر از نوشته ها هستند.
Monday, July 4, 2022
استانبول
میدونی، انگار اون درد عظیم یک لایه پایین رفته. وقت برگشتن به خونه، یک لحظه توی پیاده رو ایستادم و فقط سعی کردم باشم. نه بیشتر. نه کمتر. فقط همونجا همون لحظه بمونم و وزیدن باد رو حس کنم. بعد احساس کردم چطور استانبول تسکینم داده. شبیه یک پیر خردمند که دستش رو روی شونه ات بزنه و نگاهت کنه با درد چطور کنار میایی. شبیه غوطه وری.
درد هست. اون دریای خون هست. جادو اما از من قوی تره. یکبار دیگه دارم تسلیم میشم. اینبار به چیزی بزرگتر از خودم.
Friday, July 1, 2022
همین یک قدم از
میدونی، شبیه شنا کردن در دریا میمونه. من فقط میدونم الان دارم پا میزنم. نمیدونم اما لحظه ای که خستگی بهم غالب بشه، غوطه ور میمونم یا فرو میرم.
ایمان
امید خلیده زیر پوستم. یک هفته؟ ده روز؟ همین حوالی. از خانه بیرون زدم و دیدم بهار شده. کل امسال در اضطراب و پشت میز گذشت. بدون اغراق. از تیرم...
-
کاش یک شیوهی درست تشکر یاد بگیرم. باید تشکر کنم و کلمات کافی نیستند.
-
توانایی تحمل این حجم درد رو ندارم.
-
از این همه گریه کردن خسته ام.