Thursday, April 7, 2022

در کمند غزال

با هم یه کتابفروشی طور قرار گذاشته بودیم توی خواب. یکی از بخش های همون پاساژ بزرگی که بارها در رویا رفتم. قبل از آتشسوزی و آدمهای نیمسوز شده. از تمام رویا یادمه که توی دستش یه بسته کوچک بود برای من. برام کادو گرفته بود و من چقدر دوست دارم این چیزها رو کادو بگیرم. سررسید بود و آشنا بود. بیدار که شدم یادم افتاد همونه که دو ماه پیش برای خودم گرفتم و بعد رغبت نکردم ازش استفاده کنم و توی کتابخونه موند. میدونی، میگن یه دنیایی هست که خوابها توش کمتر هراسنده اند.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...