Sunday, April 3, 2022

.

میدونی، گاهی فکر میکنم زندگی و زمان یک تکرار عجیب بیشتر شاید نباشه. بچه در سن پونزده سالگی خونه اش رو و امنیت خیال برادرش رو از دست داده. بسیار شبیه من در سن پونزده سالگی. به چهره اش نگاه میکنم که به نظرم شبیه ترین انسان کوچکتر از من به منه. و به نظرم جهان عوض نمیشه. یه داستان یکسان رو با لهجه های مشترک بیان میکنه فقط. 

و پسرک توی شهر مونده. ارتش روسیه یک شهر رو در یک قدمی کیف گرفته و طبق آخرین عکسها به زنها تجاوز کرده و به قتلشون رسونده و تمام مردهای شونزده تا شصت ساله رو کشته. پسرک توی شهر مونده. پسرک توی شهر مونده. این جنگ بیشتر از اونچه باید کش پیدا کرده. و فکر میکنم بیشتر از اون چیزی که توقع داریم تلفات بده.

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...