Friday, April 29, 2022

لنگر

میدونی، من می‌تونستم آدم خیلی متفاوتی باشم. میشد یه رابطه من رو گیر بندازه. میشد ثروتمند باشم. میشد تحصیلات درست و درمانی داشته باشم. اما یه جایی هست از شبانه روز. تمام این سالها هم بوده و امیدوارم باز هم ادامه داشته باشه. اتفاقی که داره اینجا به بهترین حالت می‌افته:
وقتی که دراز کشیدم که بخوابم و دخترهام هر کدوم یک سمت بالشم خوابند. اون خوشبختی، اون حس غریب خوشبختی تقریبا با هیچ چیزی قابل قیاس نیست.
حالا مثل امشب باد بیاد و هوا سرد باشه و یه داستان خوب هم مشغولم کنه که چه بهتر.

No comments:

Post a Comment

روز ششم

وسط حرف زدن حضوری با آدمها یکهو جیغ میزنم که زلزله. طرف باید بهم اثبات کنه همه چیز امن و سر جلسه. یکهو کل بدنم شروع به لرزیدن می‌کنه. وقتی ت...