Wednesday, December 1, 2021

مرتب کردن کمد آشفته‌ی درون سر

یک ماه و چند روز از دعوامون میگذره. یک ماه و چند روزه در زندگی من نیست. یک ماه و چند روزه وقت دارم هر روز بشینم و به جای خالیش نگاه کنم و بگم خب اگر از اینجا هم ردپاش رو حذف کنم، راضی‌ترم. اثر اول این یک ماه و چند روز روی تن بوده. آرومتر غذا میخورم. سریع‌تر سیر میشم. حتی جور عجیبی دارم ورزش میکنم. صدای ایراد بگیرش نیست. انتقادهای دائمی و وحشتناکش نیست. 
ما از عشق بیشتر از هر چیزی لطمه میخوریم. این عجیب‌ترین تناقض جهانه. اونجا که میگیم خب من دوستت دارم، اونقدر که مرزهای دفاعیم رو جلوت کامل پایین بیارم. اونقدر که بپذیرمت. اونقدر که به جانم بشینی. یک ماه و چند روزه دارم به تمام دقایقی که از ته دلم عاشقش بودم فکر میکنم. به صدای همیشگی ناراضیش. حالا دستای هم رو ول کردیم. خیلی بی‌رحمانه است اما ول کردیم. می‌دونم یک جایی دوباره به هم نزدیک میشیم اما ردپای این فاصله هم چیزی نیست که ساده پاک بشه.

فکر نمی‌کردم پاکیزه کردن زندگی از اینجا شروع بشه. شد. از رها کردن دست آدمهایی که اذیتم کردن. اذیتم می‌کنند. بی‌رحمانه رفتار میکنند. دوباره دو سالمه. دوباره جهان پاشیده. اینبار اما فقط کافیه برگردم خونه و به صدای خودم گوش بدم. صدای خودم رو پس بگیرم. حاصل تمام سالهای هراس و تنهایی، همین هنر خونه ساختن منه. این، واقعی‌ترین سنگ‌بنای این روزهاست.
هنوز به همون شدت ماه پیش عصبانی‌ام. برای بار اول، هر بار بعد از عصبانیت به خودم یادآور میشم که حق دارم حق دارم. قرار نیست همیشه خودم رو سیبل کنم که بقیه تیرهای زهرآلودشون رو سمتم پرتاب کنند و بعد راهشون رو برن. هرچقدر هم که نزدیک باشند. 
هرچقدر هم‌خون باشند.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...