Friday, December 31, 2021

از لنگرها

 گوگل یک نقشه ساخته از محل عکسهای این چند ساله. تهران پر از نقطه های رنگی از قرمز تا بنفش شده که یعنی کجا بیشتر از همه جا پا گذاشته ام یا آنقدر به دل خوش بوده ام که بخواهم ثبتش کنم. حوالی هفت تیر از تمام شهر بیشتر ثبت شده. حوالی خانه ی رفیق چند تایی نقطه ی روشن هست که یعنی کم ایران آمده اما هر باری بوده لحظه ای از بودنش ثبت شده. مثل همین بار آخر که خداحافظی کردیم و پشتش را به من کرد برود خانه و دیدم چقدر دلم میخواهد این مرد جوانی که به آهستگی دور میشود را یکبار دیگر در زمان نگه دارم. 

نزدیک خانه ی بهار، کمی پایین تر از هفت تیر، یک نقطه ی نسبتا پررنگ هست از درخت چنار در کوچه ورکش. من و بچه دو سالی خیلی نزدیک به هم زندگی میکردیم. هر دوتایی پشت ورزشگاه شیرودی بودیم. برای رسیدن به خانه ی من باید کوچه ورزنده را تا ته می آمدی و بعد میرسیدی به کوچه ی من. برای رسیدن به اون باید کوچه ورکش را تا ته می آمدی و بعد میرسیدی به خانه ی او. مابین این دوتا کوچه امجدیه بود. دانشگاه هنر بود. دو سه تایی کافه ی بی نظیر بود. همه چیز بود اصلا. کل زندگی همین بود. 

همه چیز و چیزی بیشتر: یک درخت چنار. تنومند. قدیمی. با ابهت. 

امجدیه پر از درخت بود. زیبایی ورزشگاه اصلا به همین بود که هرچقدر ورزنده خشک بود، از ورکش که رد میشدی از سر تا ته خیابان بوی رطوبت می آمد و صدای برگ بود. این یک درخت اما بیرون جا مانده بود. احتمالا ریشه هاش به زمین های خنک تر و مرطوب ورزشگاه میرسید که توانسته بود در آن کویری که تهران شده دوام بیاورد. بلند بالا و قطور بود. پر از بوی خاک. پر از کلاغ. آن روزها وقتی همه چیز خیلی سخت میشد، از هفت تیر سرازیر میشدم و از کنار درخت عبور میکردم که ببینمش. دانستن اینکه همیشه هست و همیشه برگی تازه یا خشک شده لای شاخه هاش هست حالم را خوب میکرد. بودنش حالم را خوب میکرد. لمسش حالم را خوب میکرد. این فارغ از اتفاقات بودنش. این دوام آوردنش.

No comments:

Post a Comment

افتخار

کم خوابیدم دوباره. یکی از برج های روبروی خونه، حوالی پنج صبح از طبقات بالاش روشنی شروع شد که پایین بیاد. روی خونه به سمت جنوب غربیه. نه ماه ...